49.بدم میاد

از صبح که بیدار شدم،بیست تا بیسکویت خوردم و تهوع دارم

حالم از خودم،از همه،بهم میخوره

میم دیشب بهم گفت خوشم نیومد فلانی پشت سر شوهرش تو جمع حرف زد،اگه بفهمم یه روزی همچین کاری کردی،...

خیلی ناراحت شدم

عین اون حرفش بود که میگفت تو جمع،مسخره اش میکنم

انگار هیچی حالیم نیست من

اونه که میدونه و باید یادم بده

با گاو که طرف نیستی

اومدم تو هال و خوابم برد

از همه بدم میاد

از بابام

من به مناسبت روز پدر،براش ساعت گرفتم

ولی...

حتی نمیتونم عکس العملش رو توصیف کنم

از خودم بدم میاد که براش کادو خریدم

از مادربزرگم که همیشه سعی داره محبت و توجه بخره

از اینکه عذاب وجدان لعنتی ولم نمیکنه

حس گناه بابت رفتارم باهاش

از میم بیشتر از همه بدم میاد

از لینکه قراره بیاد خونه و ناراحتیم رو ربط بده به دوران pms

از اینکه سینه هام انقدر درد می‌کنن بدم میاد

از ولعم به شیرینیجات و خوردن تا سر حد تهوع

و همه این ها آگاهانه اس

48.گاو بودن چطوره؟؟

راستش من خودم مدت مدیدی گاو بودم

و خوب میدونم چطوریه

تموم روزهایی که تنها فعالیتم wc رفتن و دوش گرفتن و غذا خوردن بود،من گاو بودم

بماند دلیلم چی بود و چه میشد کرد برای کمی آدم شدن

ولی خب خوش میگذشت،مسئولیتی نبود چون همه کارها رو کس دیگه ای به بهترین نحو انجام میداد،و منم تو اتاق اکثرا گه گرفته ام،میزیستم

لابد برای تو هم همینطوره میم

تعریف خونه چیه؟

جایی که یکی غذا رو حاضر کرده باشه و سروش کنه

بعدشم چایی رو بیاره

و بساط آسایش رو فراهم کنه

ولی بیا قبول کنیم تو از اسبق من،بدتر هم هستی

تو حتی به کارهای شخصیت نمیرسی

خودت اذیت نمیشی؟؟

نمیدونم

ولی من دارم اذیت میشم

دارم له میشم زیر این بار

من گاوی بودم که یکروزه،طی یه قانون نانوشته،شدم مسئول امورات یه خونه

مسئولیتم حتی از مامان هم بیشتره

چون من کارهای بیرون رو هم باید هندل کنم

خرید،کار اداری،...

واقعاً خب برام جونی نمیمونه

اینجوریه که برا یه بیرون رفتن،یه فیلم دیدن،حتی هیچ کاری نکردن هم عذاب وجدان میگیرم و حس نامفیدی مغزم رو میجوه

ولی خب تو اذیت نمیشی

دستشویی خونه مون،اگه به سرنوشت دستشویی عمومی های بین جاده هم تبدیل بشه،اونقدرا برات مهم نیست،چون سرپا کارت رو انجام میدی نهایتاً

میم

هیچوقت،تاکید میکنم هیچوقت پیش نیومده داوطلبانه یه کاری رو انجام بدی

پیش اومده ظرفی بشوری؟

پیش اومده حموم رو بشوری؟

پیش اومده لباس تا کنی؟

پیش اومده اتاق یا هال رو مرتب کنی ؟

پیش اومده وسایل رو بچینی تو کابینت؟

گردگیری چی؟

پیش اومده یه بار بیمه بری؟

نوبت دکتر بگیری؟

بدون اینکه بهت بگم،چیزی بخری؟

نه

هیچکدوم از اینا و بقیه کارها هم پیش نیومده

و چقدر من دارم اذیت میشم

چرا باید برای همچین چیزی بجنگم؟

چرا باید برای بدیهیات،بجنگیم؟؟

خسته و کلافه ام

و دوست ندارم

گاو ها رو دوست ندارم

47.برای خوشحال شدنم

یعنی مطمئنم من آخرش آرزو به دل میمیرم

چی میشه یک بار،یک نفر،کاری رو صرفاً برای خوشحالی من انجام بده؟؟

مامان امشب میگفت برای تولدت بابات گفته دعوتت کنم،کیک هم برات میگیرم(واااای،چه عالییییی،مرسی واقعا)

میگفت ماه رو هم دعوت میکنیم

یعنی من انقدرررر بهم ریختم

به بهونه با ماه بودن،منم باید برم و یه کیک هم میزنن تنگش

مثلا که تولدم مهمه

چی میشد کلا هیچ کاری نمیکردین؟؟

هر سال دم غروب مامانم میومد تو اتاقم،میگفت پاشو بریم برات کیک بخرم

با هم میرفتیم،به زور می‌بردم تو قنادی،انتخاب میکردیم

وقتی هم که میرسیدیم خونه،بابام با همون زیر پیراهن تنش،زل میزد به کیک

تا وقتی که چند تا عکس کذایی بگیرم

بعد هم با چایی،کیک رو می‌خوردیم

کادوم هم میشد پول

یا نهایتا قبلش چیزی میخریدن،میگفتن اینو کادو تولد حساب کن

وای که چقدر بدم میاد از عملکرد اطرافیان تو روز تولدم

معذب و ناراحت میشم

در صورتیکه میشه با کوچکترین کادو،خوشحال شم

فردا که با مامان حرف میزنم و مهمونی با شکوه شون رو کنسل میکنم

ای کاش میم هم کاری نکنه

البته که نهایتش یه کیک آشغال رندوم بگیره

واقعا دلم میخواد دوست داشته بشم،بهم توجه بشه،‌.‌‌.

برام کیک تولد با طرح سفارشی بگیرن

برن بگردن و یه پک از چیزای کوچولوی خنگول برام بگیرن

با گل سورپرایز شم

نه اینکه خودم رو ببرن برا خرید کیک،برا خرید کادو،برا انتخاب رستوران

46.اولویت بندی

خیلی فکر کردم

و بنظرم دوای درد من،اولویت بندیه

اول خودم،بعد خونه

و همینطور باید تو کار های خودم و خونه هم اولویت بندی مشخص کنم

کارای خودم:

کسب مهارت

مطالعه

بهداشت

تناسب اندام

بهداشت

تفریح

کارای خونه:

اولویت با مرتب کردن

بعد هم تمیز کردن

اون هم سریع

به کمک پومودورو

مرتبی به تمیزی ارجحیت داره چون بیشتر به چشم میاد

الان که فوکوسم رو تمیزیه،جونی برای مرتب نگه داشتن برام نمیمونه

اینطوری دیگه چشمم راضی و مغزم آروم میگیره

بنظرم با این روش،حالم خیلی بهتر میشه

قول میدم اولویت اولم،خودم باشم

45.بدم میاد

میم

این روزها،ازت بدم میاد

وای!

چه جراتی دارم اینارو به زبون میارم

یه روز نمی‌تونستم به همچین چیزی حتی فکر کنم

از رفتارت،از تلافی کردن های دم به دیقه ات،از لحن حرف زدنت حتی وقتایی که میخوای بامزه باشی

میم،دلم واسه با مزه بودنت ضعف نمیره

دیشب باهات شوخی کردم

تمام تلاشم رو میکنم که نرمال بنظر بیاد رفتارم

ولی تو بازم تو ذوقم زدی

میدونی،گریه ام گرفت

و چند دقیقه انگار که اصلا تو ماشین،کنارم نیستی ،اشک ریختم

ولی حتی دلم نخواست و نمیخواد توضیح بدم چرا

دیگه باهات شوخی نمیکنم میم

هیچوقت!

44.من و کارهای خونه

یه چیزی رو متوجه شدم

من اکثر کارهارو دوست ندارم،و یا بخشیش رو دوست دارم

جمع کردن لباس ها و روشن کردن لباسشویی و پهن کردن شون رو بند رو دوست دارم ،ولی جمع کردن و تا کردن و جابجایی شون رو نه

شستن ظرف ها رو دوست دارم ولی جابجایی ظروف تمیز رو نه

پختن غذارو دوست دارم ولی جمع و جور کردن بعدش رو نه

البته اینجا دوست داشتن،به معنی کمتر بد اومدنه

وگرنه که از همه شون بیزارم

جاروبرقی ،طی کشیدن،و گل سر سبد هم رسیدگی به آشغال و سطلش،و تمیز کردن سرویس بهداشتی

کی بشه که من عادت کنم و انقدر برای هر کار خونه،عذاب نکشم؟؟

43.خطاب به خودم

عزیزم

قرار نیست وقتی توی یه جمع،احساس راحتی و صمیمیت می‌کنی ،برای اینکه حرفی برای گفتن داشته باشی،بیای از خونوادت گله کنی،یا درباره نزدیکانت صحبت کنی،یا خودت رو روست کنی

خواهشا رو این ویژگی منفیت کار کن،چون بعد از اکثر دورهمی ها،دو روز اورثینک دارم...

42.صرفاً جهت ثبت

میم

من همچنان آشتی نیستم

یعنی شاید برای اصرار های زیادت و زندگی مون،سعی میکنم رفتارم شبیه به قبل باشه،ولی نمیتونم دلم رو راضی کنم

فراموشم نمیشه

باعث شدیم شخصیت مون پیش خونواده ها خورد بشه

و ما چه تلاشی کرده بودیم برای این وجهه

بهرحال

این یکی رو مینویسم صرفاً برای ثبت شدن اولین سفر دوتایی مون

خوابیدن تو مسافر خونه رو ترجیح دادم به چادر

ولی خب چه کنم با حالت تهوع

ملحفه خودمو کشیدم،رو بالشی خودم رو کشیدم،پتو خودم رومه،ولی از شدت تهوع و سردرد،خوابم نمیبره

البته که هتلم می‌رفتیم همین بودم

کلا بجز خونه خودم،بقیه جاها اذیت میشم

امیدوارم خوابم ببره که برا فردا ،جون بگیرم

راستی ،امروز بین راه،یه سر به کافه دوست پسر میم زدیم

چی میشه عاقبت شون؟

عشق شون ناکام،تو اوج تموم میشه،یا به ازدواج ختم میشه؟

ازدواجی که سردی بیاره

سردی و کمتر دوست داشتن

نمیدونم

بخواب لطفاً...

41.دور نیست...

میم

امشب که داشتیم بر می‌گشتیم خونه،تو ماشین که دستمو گرفتی،خیلی حس بدی داشتم

سرد شدم نسبت بهت

نمیدونم تا کی ادامه داره اونم به این شدت

ولی حتی الان که تو،تو اتاقی و من،تو هال ،صدای سرفه هات نگرانم نمیکنه

میم

خیلی بد کردیم

دعوای بد،حرفای بد،کارای بد

کار به خونواده ها کشید

میم

تو راه برگشت گفتی بهم ببخشید امروز بد برخورد کردم

ولی میدونی،برام مهم نیست

نه عذرخواهیت،نه موس موس کردنت

دلم نمیخواد با جزییات درباره حرفامون و کارهامون بنویسم

ولی خب من امروز از یه چیزی مطمئن شدم

جلسه قبلی که با تراپیستم صحبت کردم،همونجا یهو به ذهنم رسید که انگار موقع دعوا،تو عمدا کار رو به برخورد فیزیکی میکشونی

و الان کاملا بهم ثابت شده

چون امروز دو ساعت تمام ازت ۲ دقیقه وقت خواستم برا آروم شدن،و تو بدتر عصبیم میکردی،چون نقطه ضعف هامو بلدی

من تا حس کنم اوضاع داره متشنج میشه ،دور میشم تا لااقل خودم آروم شم

ولی تو نمیذاری

و این رفتارت آزارم میده

عاشق تحقیر کردنی

و مظلوم نمایی

حالم از این کارهات بهم میخوره

میم،یادته میگفتم هر روزی که باهاتم ،بیشتر از دیروزش دوست دارم؟

الان دیگه اینجوری نیست

بیشتر از روز خای قبل دوست ندارم

چه بسا کمتر هم

اذیتم میکنی،یه گوشه تنها گیرم میاری و تا سر حد خل شدن میبریم

بعد هم بهم میگی دیوونه!

خلاصه که به جای بدی از زندگی رسیدیم

و امروز کوتاه ترین فاصله رو داشتم با تموم کردن رابطه

هنوز دلم نمیاد

ولی دور نیست اون روز،مخصوصا اگه اینجوری پیش بره