خیلی وقت بود که همچین مهمونی نرفته بودم

خیلی خیلی خیلی تدارک دیده بودن

و ما هم طبق معمول،آخرین نفر بودیم

کل مهمون ها اومده بودن و ما به لطف لفت دادن های میم،باز دیر رسیدیم

خیلی خیلی همه زحمت کشیده بودن و الحق که خوش گذشت

و چقدر عجیبه که یه سری آدم ها انقدر از دور خشک و چسی بنظر میان،ولی از نزدیک خاکی ان

خلاصه که پذیرایی و معاشرت خیلی حال داد

مادر میم گیر داده که حتماً برای یلدا،لباسی که ایشون خریده رو بپوشم

و دروغ چرا،بدم نمیاد این کودک درونم رو رها کنم و از لج،یه چیز دیگه بپوشم

تو تلگرم هم یه گروه زدم،با عموم گزارش بنویسیم برای فستینگ و فیت شدن

داشتن یه همراه خیلی خوبه،امیدوارم استمرار داشته باشیم

تنها نکته منفی،درد پاهامه

یکم درد دارم،البته تمرکزش بیشتر رو زانومه

فردا هم که اسکن هسته ای دارم

میم میگفت که تو ۸ من رو برسون دانشگاه ،یعد خودت برو بیمارستان

عجب رویی داره این بشر

یا کلی نارضایتی،قبول کرد که ماشین رو بردارم،البته دستور فرمودن که زود کارت رو انجام بده،چون برا بعد از ظهر ماشین رو میخوام

راستش دلم میخواد با میم هم لج کنم

آخه هیچوقت ماشین ندارم من

میم از همه چیز نهایت استفاده رو میکنه،و دل خانواده من خوشه که من مالک وسایل هستم

از طرفی هم حوصله جنگ باهاش رو ندارم

هرچند دلم میخواد بعد بیمارستان(که نمیدونم چند ساعت کارم طول بکشه)،با مامان برم خونه خاله و بعدش هم بگردم و...

این تصمیمات میمونه برای فردا