129.بیزارم ازت
خبببب
بالاخره روز موعود فرا رسید
و میم خسته شد از ادای عاشق ها رو در آوردن
و طبق روتین هر بارش،بعد از چند بار رابطه و حسابی رفع نیاز شدن،شروع کرده به تحقیر
مدام بهم میگه واقعا آدم بی سیاسیتی هستی
میم
تعریفت از آدم با سیاست چیه
چکار کنم؟
نمیفهمم واقعا
حتی نمیدونم واقعا در نظرت من بی سیاستم،یا اینو میگی که فقط ناراحت شم
آخه هر بار یه برچسب بهم میچسبونی
حساس،عصبی،و حالا هم بی سیاست
آیا اینکه در نظرت مادرت با سیاسته و با زبون چرب و نرمش،به هر قیمتی که شده به خواسته اش میرسه،باعث این حست به من شده؟
واقعا هرچقدر فکر میکنم،نمیتونم این شرایط رو توصیف کنم
بیزارم ازت