66.طلاق
میم
تصمیمم رو گرفتم
خصوصا بعد هزار باری که بهم گفتی مهم نیستم
ازت جدا میشم
حتی با مامان هم حرف زدم
گفت من پشتتم،فقط عجله ای تصمیم نگیر
با تو آینده ای ندارم
چه برسه به بچه
تو قد میکشی و من در جا میزنم
خوشحالم کارم با حق طلاقی که دارم،راحت تره
سختمه
روش خیلی فکر میکنم
چون میخوام حساب شده پیش برم
65.احساس تعلق
اینی که میگم،جدید نیست
یعنی خیلی وقته بهش پی بردم
چند بار هم تو جلسات تراپی مطرحش کردم
انگار به هیچ گروهی،تعلق ندارم
منشا این حس،بی رفیقیه
من دوستی ندارم
و این خیلی غمگینم میکنه
دو نفر هستن که فکر میکردم یه اکیپ سه نفره ایم
ولی نه،اوه دوتا دوستای صمیمی هم هستن
منم له ناچار،بعضی اوقات،باهاشون بیرون میرم
هیچ کیفیتی هم نداره این ارتباطم باهاشون
نه میتونم با خانوم های صرفا متاهل ارتباط بگیرم
نه دوست هم سن خودم دارم
نه کسی رو دارم باهاش چرت و پرت بگم
نه کسی هست که باهاش مشورت کنم
نه کسی که باهاش خوش بگذرونم
و از اون غمگین تر،نه کسی هست که باهام خوش بگذرونه
یعنی انتخاب کسی نیستم
همین مورد یکی از دلایل حس بدم هستش
منی که همه چیزم با میم میگذره
و میم که قراره لا یه شرکت دیگه هم کار کنه
حتی جمعه ها هم ۱۰ ساعت کار
میدونم خل میشم
هرچقدر هم که خودم رو سرگرم کار خونه و کسب مهارت کنم
دلم برا خودم میسوزه...
64.در مدح حمام
درحالیکه هق هق گریه میکردم،تصمیم گرفتم دوش بگیرم
آب که رو سر و بدنم میریخت،شدت گریه ام کمتر شد
و حالا خیلی بهترم
میم
بی توجه از کنارم میگذری
با گریه گفتم اینجوری نکن
ولی تو همش ادامه میدی
ازت جدا شم؟
چون من نمیتونم بی محبتی و بی احترامی رو تحمل کنم
سخته برام ،ولی اگه ادامه بدی ،جدا میشم
جدی
63.تا کی دوام میارم ؟؟
میم
دیشب گریه ام گرفت
از استرس عملم
دکتر گفت هفته بعد
بهت پناه آوردم
دوباره گوشیت رو فقط نگاه کردی
بهم گفتی با تو باید بد حرف زد،باید دکت کرد،نباید نازت بدن
بعد که خواستم جابجا شم،لباسم رو از پشت گرفتی و لباسم جر خورد
همون پیرهن گلگلی نخیم
بعدم که قهر کردم،کلا سمتم نیومدی
حتی یک کلمه هم باهام حرف نزدی
امروز که بهت گفتم میرم خونه مامان و بی محلم کردی،بدون اینکه اشک بریزم،حق حق میکردم
خیلی حس عجیبی بود
دام داشت میترکید
دوسم نداری میم
حسم داره بهت کمرنگ میشه