117.بغل میخوام
دارم له له میزنم واسه یه بغل امن
ولی مامان حتی نیومد اینجا
رفتم از پست بسته ام رو تحویل گرفتم
قرص ظرفشویی و پودر لکه بر و...
برا کدوم خونه؟؟
خونه ای که از دیشب تو فکر اینم همه وسایل هاش رو برده باشی
حتی خوده خونه رو هم به آتیش کشیده باشی
یه تیشرت هم ندارم
حتی یه جفت کفش
اونقدری که دلم میخواد،چشام نمیکشه گریه کنم
به چند تا وکیل زنگ زدم
عصر میرم پیش یکی شون
نه زنگی،نه پیامی
فقط دیشب تو تلگرم گفتی ببخشید امروز زدمت
و بعد پاکش کردی
دارم آتیش میگیرم
ولی تنهایی باید از پسش بربیام
چون کسی نیست که حتی بغلم کنه
116.تمومه
میم
امروز نزدیک بود خفه ام کنی
خون دماغم رو همه بدنم ریخت
من الان خونه مامان بزرگم
از ترس سرزنش های مامان و بابا،پناه آوردم اینجا
فردا میرم پیش وکیل
نمیدونم پیش کی برم،سرچ کردم چند نفر رو پیدا کردم،همون فردا یکی رو انتخاب میکنم
نمیدونم حق طلاقم به دردم بخوره یا نه
همه تنم درد میکنه
مغز و روحم بیشتر
گمونم تمومه
115.مغز من
ساعت از یازده گذشته
و قراره بابام ۱۲ جلو در باشه
مامان رو ببریم برای ویزیت
و من میم مریض رو گذاشتم خونه مادرش
و همین الان برگشتم به خونه ترکیده خودم
امروز بجز یه کاسه سوپ،چیزی نخوردم
و الان نمیدونم تو این کمتر از یه ساعت،به حمام و وسایل جمع کردن برسم،یا به خونه
خیلی دلم نمیخواد برم،ولی خب مجبورم
مسی مجبورم نکرده
خودم وظیقه ام میدونم
باید برم و پیگیر شم
میم وقتی مریض میشه خیلی خیلی اذیت میکنه
با مکافات تا دکتر اومد
و خودم انژیوکت رو براش وصل کردم
خیلی دلم میخواست همه چیز طبق برنامه پیش بره
و اینقدر وقت تلف نکنم
ولی نمیشه
کار زیاده و مغز من فرار
114.درد و نفرین
چه کنم،من هم فستینگ رو شروع میکنم
با وجود اینکه هر روز ۱۱ تا قرص دارم
و احتمالا معده ام اذیت شه
ولی خب با درد معده یه جوری میسازم
این اضافه وزن بدجور تو مخم میره
از این ورژن خودم با این هیکل و قیافه متنفرممممم
استارت باشگاه هم میزنم
به درک که پوکی استخوان دارم و بهم فشار میاد
من که بیست و چهار ساعته درد میکشم
بزار لااقل سه ساعت در هفته اون حس خوب انجام تمرینات رو تجربه کنم
میم مثل همیشه خوابه
میخواستم برم مامان رو ببینم،که گفت خونه نیستیم و قراره بریم خونه پدربزرگت
منم حوصله ی اونجا رفتن رو ندارم
خیلی خیلی دلم میخواد بریم بیرون
تف تو این زندگی سگی
113.برام سواله
بقیه بیست و سه ساله ها،کجای زندگی شونن؟
به چی مشغولن؟
همین دور و بری های خودم ،۲۳ سالگی شون چه شکلی بوده؟
کم سن تر که بودم ،این سن و سال رو اینجوری تصور میکردم؟
قطعاً نه
هیچوقت دقیقا به بیست و سه سالگی فکر نمیکردم،یا لااقل یادم نمیاد
فقط یادمه که خودم رو بزرگتر که فرض میکردم،شخصی بودم که سرکار میره و درآمد داره،با اکیپ دوستاش وقت میگذرونه و محبوبه
ولی خب این منم
امروز تا ۳ بعد از ظهر خوابیدم
چون میم تا صبح قصد نداشت بخوابه و با صدای بلند فیلم میدید
و الان که از ۷ هم گذشته،میم همچنان خوابه
خوشحال کننده ترین اتفاق روزم،پیچیدن بوی لباس های تمیزیه که تازه پهن شدن
۲۴ سالگیم چطور خواهد بود؟
۲۵ چی؟
بقیه عمرم چطور میگذره؟؟؟
112.بایددددد کم کنمممم
دیروز خودم رو وزن کردم
نمیدونم ترازوش چقدر دقیق بود
۷۶ کیلو بودم
داشتم سکته میکردم
و از همون موقع سعی کردم کم بخورم
دارم تو مانکن ثبتش میکنم
با کمک جمینی هم باز برنامه نوشتم برا کارهای خونه
امیدوارم و کلی هم عقب
چه کنم باید برسم
پام مجدد درد داره
و خونه کثافت محضه
از آشپزی،پناه بردم به خونه مامان میم
حوصله کسی رو ندارم،فقط میخوام به کارهام برسم
111.سلام سلام
من برگشتم خونه و دوباره رفتیم رو روال همیشگی مون
توهین و تحقیر
میم هرچی ذر لحظه به ذهنش میرسه رو بارم میکنه
از زهر و بی عرضه تا کلی چرت و پرت دیگه که حتی یادم نمیاد
دیگه منت هاش برای انجام کارهایی که وظیفشه بماند
از اول پاییز قراره کولر رو جمع کنه و نورگیر رو یه لایه پلاستیک بکشه
دی ماه داره تموم میشه،و آقای میم لطف کردن اندازه یه نایلون فریزر نایلون آوردن و از داخل خونه ،نورگیر رو عایق بندی کردن
کلی بد و بیراه شنیدم فقط
فقط وقت هایی که ازش دورم،عزیزم
آره میم حتماً کلی بچه میارم که همه با هم باهام اینطوری رفتار کنید
فقط از مغز خودم در عجبم که چطور انقدر فراموشکاره
چطور با دو هفته دوری،این همه دلتنگ میم شدم
چطور حتی یادم نمیاد بیست دقیقه پیش چه توهین هایی بهم کرد
اگر این سیستم دفاعی مغزمه،که کاش کلا قضیه رو فراموش میکردم
نه اینکه بی اختیار اشک بریزم از چیزایی که شنیدم،ولی یادم نمیان
همین هم باعث میشه تو بحث کم بیارم
هی
انتظار چه روزهایی رو داشتم
و سلام به روزهای گه زندگی مشترک
110.میگذره،مگه نه؟
دارم میپزم از گرما
مخصوصاً که پای گاز بودم و داشتم برا شام،تدارک میدیدم
از ستوری قنادی،کیک تولد میم رو دیدم که حاضر کردن
امیدوارم خوشمزه هم باشه
کادوهاش که حاضرن
میخواستم دسته گل هم بگیرم،که هنوز دو به شکم
شاید گل رو گذاشتم برا ولنتاین
هنوز هیچ ایده ای ندارم چطور سورپرایزش کنم
احتمالا شام بریم بیرون
عصر هم کادو و کیکش رو بدم
پریود شدم و شر پی ام اس این ماه هم از سرم کم شد
دلم همچنان تنگه برا خونه
ولی خب به اینجا هم حسابی عادت کردم
خیلی دلم میخواد زودتر بسته ی پستیم به دستم برسه
یه عالمه لگو کوچولو سفارش دادم
اما یه واقعیت تلخ وجود داره
تفریح گرونی هستش و فکر نکنم هیچوقت استطاعت داشته باشم سایز های بزرگ و هیجان انگیزش رو درست کنم
نگران درس هام هستم
چی فکر میکردم و چی شد
میرسم بهشون ؟
نمیدونم
همین محدودیت سنی که تعیین کردن خیلی استرس میده
حتی نمیخوام پیگیر شم که آیا سال بعد هم میتونم اقدام کنم یا نه
خسته و بی حوصله و سردرگمم
خواب و خوراک هم که داغون
میگذره این روزهای سگی هم
109.از هر دری
کلی رفتم رو مخ میم
و پشیمونم
خانواده اش حاضر نیستن از پولی که بهمون قول داده بودن،بهمون بدن
و همه اش دارن خرج میکنن برا خواهر میم
ماشین و لپ تاپ و...
ولی خب باز هم این دلیل نمیشه من رو مخ میم برم
برام کم نمیزاره
نمیدونم کی پریود میشم،ولی همین الانش هم دل درد دارم
حالم از رابطه مامان و بابام،بهم میخوره
ولی از خودم راضی ام
درسته تمام برنامه هام کامل پیش نمیرن
ولی خب طبیعیه
یه روز خورد و خوراکم رو کنترل میکنم و به درس نمیرسم
یه روز هم میفتم رو دور پرخوری
مهم استمراره
کاش مامان زودتر خوب شه که برگردم خونه خودم
خیلی سخت میگذره به من و میم
خیلی دلتنگم
همه چیزم بهم ریخته
و حوصله کسی رو ندارم
108.سالی که گذشت
What is the most important goal I achieved this year?
۳۶۵ روز دولینگو
پیشرفت تو مدیریت کارهای خونه
تراپی منظم
What was the most challenging part of this year for me?
اون تایمی که میم کارهاش رو انجام نمیداد و تا مرز جدایی پیش رفتم
عمل مامانم
پادرد خودم
What was the most fun I had this year?
سفر های تهران
لگو
گیم نت با میم
what goals do I want to set for the year going forward?
طبق ویژن بوردی که درست کردم
کاهش وزن
افزایش مطالعه
تلاش برای کنکور فرهنگیان
What is the most important lesson you learned this year?
معاشرت با آدم های مختلف میتونه توی روحیه،طرز تفکر و جهان بینی تاثیر زیادی داشته باشه
What was the best compliment you received?
تراپیستم بهم گفت خلاق
107.زود خوب شو مامان
مامان
از پنجشنبه اومدم خونه تون
لیزر کردی
آبسه و فیشر و...
پدرم دراومده
خیلی خیلی خسته و کلافه ام
مخصوصا امروز که pms بهم حمله کرده
دوست دارم زودی خوب شی
راستش دلم برا خونه خودم تنگ شده
و برای بیرون رفتن
حتی دلنگران درس هام هستم
ولی خب همه اینا فدای سرت
زود خوب شو مامان
106.چیه این طرز تفکر
مامان
دیروز و پریروز حالت خیلی بد بود
دیشب بالاخره اومدم و بردمت دکتر
اصلا حرف گوش نمیدی
خیلی حرصم رو درمیاری
همش میگی نکنه شوهرت راضی نباشه و بلا بلا بلا...
چیه این چرت و پرت ها
چیه این طرز تفکر
برای اینکه اذیت نشی،دوستم فاطمه رو آوردیم خونه که سرمت رو وصل کنه
105.مهمون
یک ساعته منتظریم دکتر تشریف فرما بشن
که من بعد از ویزیت و...برم خرید
چرا؟
چون شب مهمون دارم
خانواده عموی میم
رودرواسی دارم
حتی نمیدونم چطور پذیرایی کنم خوبه
خونه هم که ویران
به کدوم کارم برسم؟
ظرف شستن
جاروبرقی
طی
گردگیری
مرتبی
بدم میاد از این شرایط
میخواستم برگردم خونه و درس بخونم