61.خوبم؟

خوبم؟

آره

تو هال نشستم ،برا خودم شربت آلبالو ریختم و به پادکست گوش میدم

ماکارونیم داره میپزه

ظرف کثیفی نیست

از خردکن جدیدم راضی ام

و همینطور از جارو شارژی که دیروز خریدم

چقدر یه سری وسیله ها زندگی رو راحت تر میکنن

میم سفارش کرد حتما اتاق رو مرتب کنم

ولی حال ندارم و اولویتم یه سری کار دیگه اس

مثل پختن شله زرد

چون هوس کردم

از غرغر هاشم نمیترسم

چون دوست ندارم کارام رو بخاطر تری از غرغرهاش،انجام بدم

همین امروز ،از پختن غذا بگیر تا حسابی سابیدن گاز

همه رو به خواست خودم انجام دادم و دوستش داشتم

واقعا نمیدونم چرا تو ذهنم،انگار برا دوست داشتن خودم و توجه کردن به خودم و خوشحال کردن خودم،کوپن تعریف کردم

روزی یکی دو تا فقط

ولی نه،امروز و روزهای بعد هم بدون محدودیت،خودم رو خوشحال میکنم

چون لایقشم

40.این یکی برا خودمه

این بار میخوام با خودم حرف بزنم

من عزیزم،واقعا خیلی عالی داری پیش میری

با اینکه دوران پی ام اس داره جسمی و روحی اذیتت میکنه بشدت،تو کارات رو تا حد ممکن انجام میدی

میدونم به چی خیلی افتخار میکنم ؟

اینکه امشب دوباره برنامه چیدی

امیدواری به خودت

به اینکه میتونی از پس سختی ها بر بیای

راستی ،فردا چیپس میخرم خودم

خودم برا خودم

بیشتر از غز همه دوست دارم و بهت اهمیت میدم

قول میدم بهت آزار نرسونم،مخصوصا جسمی

و اینکه کلی احترام و محبت بهت بدم

هم با کارهام،هم تو حرف هام

35

دو دوران سیاه pms به سر میبرم

ولی دارم روزهام رو میگذرونم

با صبح زود بیدار شدن،با فیلم دیدن،حتی با کروسان خوردن

دلم برای باشگاه یه ذره شده

خونه خیلی بهم ریخته،یواش یواش مشغولشم

ولی محاله تموم شه

خودم رو با لذت بردن از پیشرفت های مامان،از کتلت مامان پز که با سبزی خوردن طعم جون میداد

این ها رو دیشب که رو مبل خونه مامان لم داده بودم نوشتم و امروز ادامه اش میدم

عجیبه ولی تمیز کردن خونه بهم حال میده

باید دوش هم بگیرم چون میم که بیاد،میریم خونه مامانم

لعنت به pms

24.اشک شوق یا دلتنگی؟

حدود نیم ساعت،بی وقفه،دونه های درشت اشکم می‌ریختن

چرا؟

چون تو گوشی میم،عکساس قدیمی مون رو دیدم،و حس عجیبیه مرور راهی که به اینجا ختم شده

چقدر خوش میگذشت،چقدر سخت میگذشت،چقدر قوی پیش رفتیم،چقدر همدیگرو دوست داریم

تصور روزی که میم رو کنارم نداشته باشم،قلبم رو به درد میاره

البته که تاثیرات هورمون ها غیر قابل انکارن،علی الخصوص این روزای منتهی به پریود،ولی واقعا من عاشق میم هستم،با تموم دعوا ها و جدل ها

میم از با ارزش ترین دستاورد های منه

نزدیکترین رفیقمه

و دلیل حال خوبم

هیچ جمله ای نمیتونم بچینم در وصف حالم

فقط میدونم بعد‌ها،دلتنگ این روزامون میشم

این خونه نقلی،کتابخونه ای که ساختمیش،اتاق همیشه شلخته مون،سینک همیشه پر از ظرف مون،ذرت خورون و سریال دیدن هر شب مون،دور دورای پر از حرف مون با ماشین قشنگ مون،...

23.من و pms

خیلی خیلی دوران چرتیه

هیچ جوره نمیتونم خودم رو جمع و جور کنم

واقعا آزاردهنده اس

از این حس و حال متنفرم،مخصوصا اینکه نمیدونم چند وقته که باشگاه نرفتم...

14.من و آشیانه

این چند روزی که صفحات صبحگاهیم رو مینویسم،انگار برای بقیه روزم حرف کم میارم،در حد یه تودو لیست و دان لیست،همین

ولی من واقعاً راضیم که شروعش کردم

اصلا اون حس تخلیه شدن،آروم شدن،حتی وقتایی که تونستم عمیق بشم و کل اون روز رو درد میکشم از واکاوی ذهنیم،خیلی داره کمکم میکنه

الانم که تو کنج آشیونه م گم شدم،کنار بخاری،اونجایی که از لب پنجره میتونم بیرونو ببینم،صدای قشنگ لباسشویی تو خونه پیچیده و بوی تمیزی میاد

خوشحالم که تو این روزای زشت pms ،باشگاه میرم،به خونه میرسم،به خودم میرسم،با میم خوش میگذرونیم...

اعتراف میکنم به تمیز کردن خونه علاقه مندم،کیف میده

13.من و خودم

این روزها زیاد سرحال نیستم

بنظرم یکی از دلایلش pms هستش،ولی خب باید باهاش کنار بیام

خوابم به شدت زیاد شده،۱۲ ساعت از ۲۴ ساعت رو میحوابم و هنوز کافی نیست

آیا اثرات داروه؟نمیدونم

چون ولبانی که قرار بود اشتها رو کم کنه،بر عکس عمل کرد،شاید روی خوابم اثرش اینجوریه

چند وقت پیش که داشتم هر روز به یکی از ۳۶۵ سوالات جواب میدادم(که خیلی وقته سراغش نرفتم)،پرسیده بود یه کاری رو توصیف کن که باعث میشه از کامفورت زونت خارج بشی،و به گمانم همونجا بود که جوابی نداشتم و ادامه اش ندادم،

ولی امروز بجای باشگاه رفتن،چند تا کتاب با خودم برداشتم و رفتم یه گوشه ی دنجی که با میم،زمان دوستی مون می‌رفتیم ،و کتاب خوندم،انقدر خواب بهم فشار میاورد که آخر سر رو آوردم به پومودورو!

به محض اینکه برگشتم خونه،با میم خوابیدیم،حتی نهار نخوردیم

البته یه چیز دیگه هم هست

یه کاری رو شروع کردم،به اسم صفحات صبحگاهی

هر روز صبح،قبل از هر کار دیگه ای،اون سه صفحه از دفتر باید پر بشن،و این دو روز شیره ی جون من رو گرفته

مخصوصا که دیروز چون برونریزیم یکم عمیق شد،دیگه تا آخر شب که بیهوش شدم،کلافه بودم،حتی چند بار گریه کردم،دوش گرفتم،به خودم رسیدم،ولی همچنان حالم بد بود،حتی چند بار خواستم بیام اینجا و بنویسم،ولی جون نداشتم

خلاصه که دارم پیش میرم،تمیخوام زیاد سخت بگیرم،چون خوده روند پیسرفت سخت و طاقت فرسا هستش،الانم که موقع خوبی از سیکل ماهانه نیستش و باید مراعات کنم که اذیت نشم

راستی ،بالاخره اکانت گودریدز ساختم و میحوام با وجود خواب آلودگی و کلافگی،کتاب بخونم و جلو برم

گور بابای pms،گور بابای insecurity ،گور بابای بقیه با نظرات چرت شون!