34.تخم مرغ عسلی

امروز یکی از بدترین چیزارو تجربه کردم

تخم مرغ عسلی

یاخدا،مگه میشه انقدر بد؟انقدر زشت؟؟

چون باشگاه میرم و تخم مرغ دیگه ای نداشتیم،هر دو تا رو به زور خوردم،و احتمال مسموم شدنم بالاست

حتی فکرش هم حالم رو بهم میریزه

33.مجبورم میکنی

میم عزیزم ازت گله دارم

و دارم اشک میریزم کنارت دراز کشیدم،و به جای حرف زدن،دارم اینجا مینویسم

ادرار کوفتیم دوباره اذیت میکنه و کلافه ام

میم

خونه داغونه

خیلی زیاد

امشب با هم ظرف ها رو شستیم

ولی دیگه همه چی خیلی افتضاحه

هال ترکیده

اتاق انگار بمب خورده

و تو من رو مجبور کردی برای فردا شب،مهمون دعوت کنیم

در صورتیکه خودت کلا خونه نیستی

منم و کلی تمیز کاری و آشپزی

میم

من دلم نمی‌خواست رابطه داشته باشیم امشب

ولی تو مجبورم کردی

و چقدر بده وقتایی که دلم نمیخواد و با اصرار،به هدفت میرسی

من دلم میخواست بریم بیرون،چند روزه که بهت این رو میگم

ولی تو یا میخوابی،یا نق میزنی

منم تنهایی رفتم

نیم ساعت دور زدم،همین

خیلی از کارات بدم میاد میم

خیلی کلافه ام

32.چرا واقعاً ؟

تو مطب نشستم و منتظر تراپیستم هستم

به این فکر میکنم که چقدر خوب چند روز تونستم فستینگ رو پیش ببرم و چقدر بهم حس خوبی میداد

چقدر ساعت خوابم تنظیم شده بود

چقدر نسبتاً رو نظم بودم،و همه اینا تا قبل چالش و برنامه نوشتن،پیش میرفتن

واقعا چرا انقدر عملکردم بده تو اجرای برنامه‌؟

چرا فلاتر یا هر کوفت دبگه ای رو پیگیری نمیکنم؟

چرا خونه رو مرتب و تمیز نمیکنم؟

خسته ام از وزنی که هی بالاتر میره،خونه ای که بیشتر کثیف میشه،برنامه ای که عقب میفته و درآمدی که کسب نمیشه!

حتی نمیدونم درباره چی با تراپیستم حرف بزنم

باید مثل همیشه برم و وقتم رو با چرت و پرت پر کنم

31.این چند وقت

خوشحالم که پریودی این ماه ،تو شلوغی های این چند روز گذشت و زیاد اذیت نشدم

از اوضاع نسبتاً راضی ام

خیلی بابت برنامه جدید خوشحالم

امروز هم که زیاد فشار نمیارم،فقط عصر با میم باید بریم یه خرید اساسی برا خونه انجام بدیم

و فقط کافیه ظرف ها رو بشورم و تمیز ها رو جابجا کنم

یه کوه لباس هست که باید شسته بشن،دلیلش هم سیزده به دره

با خانواده خاله رفتیم و تقریباً خوش گذشت

طبق معمول،بدلیل تغییرات هورمونی و عذاب وجدان بابت رقتارم تو دوران pms،علاقه م به میم فوران کرده و میخوام قورتش بدم

هوای بهار عالیه،وای خب امروز یکم دلم گرفته

امیدوارم

به خودم،به برنامه جدیدم،...

باید بیشتر اینجا بنویسم

ناخودآگاه یه محدودیت تعیین کردم

کلا هم با خودم میگم این قضیه که نوشتن نداره

فردا باید یه سر برم بانک،و بالاخره مخابرات و بیمه

پس فردا هم که استارت دوباره ی باشگاه عزیزم

پنجشنبه شام دعوتیم،زیاد با اقوام دور میم حال نمیکنم،ولی خب پا گشای ما هستش و ناچاریم بریم

یه مقدار که چه عرض کنم ،کلا حساب کتاب از دستم در رفته

30.حیفه از دست بره

نشستم کلی نوشتم و یهو پرید

داشتم میگفتم که اوضاع نسبتاً رو به رواله

نزدیک بود سیزده بدر رو بخاطر پریودی من کنسل کنیم

ولی میریم،چون بنظرم خوش بگذره،و حیفه از دستش بدم

بعد از تعطیلات کلی کار دارم،بعلاوه ی استارت یه روتین جدید

البته برنامه اش همون قبلیه،فقط نحوه ی ثبتش متفاوته این بار

کارای فردام

روشن کردن لباسشویی

پهن کردن لباس

شستن ظرف

جابجایی ظروف تمیز

جمع کردن وسایل(ضد آفتاب ،کاپ،پد،لباس،کلاه،...)

خرید(تور،ساتن)

کارهای بعد عیدم

مخابرات

نجاری

آزمایشگاه

لیزر

دندانپزشکی

فعلاً همین چیزارو دارم برا نوشتن

انقدر تعدد جاهایی که مینویسم،زیاده،که هم درهم برهمن،هم کم کاری میکنم

ولی خب در کل راضی ام

مخصوصا با وجود pms

راستی،باید علاوه بر روتین خونه،یه سری تمیز کاری عمیق انجام بدم،هرچند نمیخوام زیاد سخت بگیرم و اولویتم پیش بردن چالشه

29.چالش جدید

خب،با وجود اینکه چند روزه که چالش رو شروع کردم،میخوام تغییر توش بدم

تصمیم خودم رو گرفتم،از فستینگ ۱۲ ساعته شروع میکنم،و هفته ای نیم ساعت بهش اضافه میکنم تا برسه به ۱۶

قاعدتاً خورد و خوراک هم کنترل میشه

بحثم فقط کاهش وزن نیست،اون حسی که ازش میگیرم برام مهمه

واقعا هله هوله خوردن،ارزش ناراحتی بعدشو نداره

از فردا هم که استارت باشگاه رو میزنم

یعنی شش روز هفته فستینگ(بجز جمعه)

سه روز هفته باشگاه

هفت روز هفته بیداری قبل از ۹

هفت روز هفته صفحات صبحگاهی

هفت روز هفته زبان

چالش قبلیم شامل کار خونه و کار بیرون هم بود،که حذفش میکنم

چون چالشم جوریه که صفر میشه هر بار که انجامش ندم

تغییر بعدی هم تو روزاشه

به جای ۷۵ روز،از ۳۷ روز شروع میکنم

و اگه تموم شد و دلم خواست،چالش جدید میچینم

از همین الان میدونم که سخت ترین بخشش،دوران قبل از پریوده

ولی خب من میتونم

28.خوش گذروندن،ایرادی نداره!

خب،بعد از مدت ها اومدم که بنویسم

و طبق معمول از قبل چیزی آماده نکردم

الان که وسط هال دراز کشیده بودم،به یه چیزی فکر میکردم

اینکه یکی از مسائلی که همیشه بهم حس گناه میداد،خوش گذروندن بود

یعنی چیزایی که بقیه به چشم تفریح میدیدن،نه تنها بهم لذت نمیداد،بلکه از انجامشون حس بد میگرفتم

و وای که چقدر حس عجیب و خوبیه لذت بردن و حس گناه نداشتن

توی این چند روز تعطیلی،مهمونی رفتیم ،یا مثلا همین دیشب با میم کلی دور دور کردیم و حرف زدیم،و من باورم نمیشه که این منم از دور دور بی هدف لذت میبرم!

چه اشکالی داره وقتی فرصت سفر و خوشگذرونی،مهمونی و معاشرت،لش کردن و وقت رو به چوخ دادن هست،انجامش بدی

بعد من نه تنها لذت نمیبردم،بلکه معتقد بودم خب تو که هفته قبل رفتی پیکنیک با خانواده،دیگه چه لزومی داره این هفته با دوستات بری کافه!

کی این محدودیت ها رو تعیین میکنه؟؟

با ذهن آروم و روان شاد،به کارهام میرسم و روزهامو میگذرونم

جدیدا عاشق چنل یوتوب نیکی مجلسی شدم،و امروز یه ویدیوشچ دیدم که درباره پنج تا عادت خوبش توضیح میداد

تصمیم دارم درباره فستینگ تحقیق کنم و شروعش کنم

این چالشی هم که راه انداختم خیلی خوب جواب داده تا الان

مخصوصا ساعت خوابم خیلی بهتر شده

فقط فلاتر رو باید جدی تر پیش ببرم،اونم بنظرم بهتره بیرون از خونه برم و چند ساعت رو بهش اختصاص بدم،و چه جایی بهتر از سالن مطالعه کتابخونه

پس برنامه ی جدیدم به این شکله،استارت فستینگ،ریستارت باشگاه از فردا،استارت فلاتر از فردا،و پیش بردن چالش قشنگم

حالم خوبه و خوشحالم و سرم شلوقه

خیلی به خودم افتخار میکنم