314.پادرد
پادرد لعنتی
از پست های اینجا فهمیدم که از بهمن ۴۰۲ شروع کردم به فهمیدن دردم
از اون موقع یک روز هم بدون درد نبودم
و امروز که یکم دراز کشیدم، کلی گریه کردم
نه میتونم بلند شم، نه خم شم، نه هیچ حرکتی
شونصد تا دکتر برو و آخرش هیچ
میترسم برای زایمانم هم دردسرساز بشه
میم هم خیلی ناراحت میشه و بخاطر همین خیلی بروزش نمیدم
اما گاهی دیگه نمیتونم و میترکم
دیروز رو مشغول خونه بودم و با میم برای مبل پارچه ها رو برش دادیم
شب هم رفتیم خونه مادربزرگ
استثنائا خوش گذشت بهم
و امروز هم مشغول ادامه ی برش پارچه بودیم با میم
مامانم لباس هایی که خاله ام برای جوجه ی قشنگم گرفته بود رو دیشب بهم داد و هزار بار غش کردم و قربون صدقه اش رفتم
باید امروز زنگ بزنم و تشکر کنم بابتش
میون این همه شلوغی، هوا خیلی خیلی خنک شده
و راستش انقدر که مشتاقش بودم، بهم حال نمیده
چون از لباس هام فقط چند تایی رو دوست دارم و باهاش راحتم
که دیگه دارن غیرقابل استفاده میشن
جابجایی خیلی خسته کننده تر و بدتر از چیزیه که فکر میکردم
و نمیدونم کی تموم میشه این تمیز کردن و جمع کردن و مجدد تمیز کردن و چیدن و ...
چند روزیه دلم کیک تولد میخواد، امیدوارم یه تازه ی خوشمزه اش گیرم بیاد امروز