138.سال نو

ذره ای به تحویل سال و تبریک عید و... اهمیت ندادیم

نمیدونم چرا ،ولی خب واقعا دلمون نخواست

خیلی دلم میخواست بریم بیرون و شیرینی بگیریم

اما خب میم خوابیده و دیگه هیچ قنادی باز نیست

کلی کار خونه رو سرم ریخته و تمایلی برای انجامش ندارم

دلم میخواست یه غذای خوشمزه یه جوری بهم برسه،ولی خب باید برم کته ماستم رو بخورم که هیچ نجات دهنده ای وجود نداره

احتمالا امشب کارهای بس نهایت آشپزخونه رو تموم کنم

فردا خاله هام شاید بیان شهرمون

و میخوام باهاشون وقت بگذرونم

همینا

سال نو مبارک

137.قیدت رو میزنم

میم

قلبم داره میترکه

انقدر اشک ریختم که دیگه اشکی نمونده

هرچند فعلا چون اومدیم مهمونی تمومش کردم

وگرنه تا فردا میتونستم گریه کنم

و تو هم بی تفاوت ادامه بدی به رفتارت

روز به روز بیشتر به عقاید ا...لامی مقید میشی

و میفهمم میخوای هرجوری شده من رو هم هدایت کنی

این یک سال هرچی با دوستام بیرون رفتم،زهرمارم کردی

و حالا هم فیلم جدیدت اینه که نمیزاری بیرون برم

چون ارازل میرن کافه

و کلی چرت و پرت دیگه

هرچیز دیگه ای که ازت تحمل کردم،این یکی رو اصلا نیستم

و قیدت رو میزنم

136.چرا انقدر میخوابم

خیلی خیلی خیلی دلم میخواد همش بیرون باشم

هوا تو ایده آل ترین حالت ممکنه

اما خیلی خیلی خیلی خوابم میاد

قشنگ میبینم که عملکردم مختل شده

دیشب ۱۱.۵ خوابیدم

تا ۱۱.۵ صبح

و از شدت خواب دارم میمیرم

فقط برای اینکه میم کمتر غر بزنه،زورکی نهار پختم

عصر با مامان قرار دارم

می‌گفت یه مقدار پس انداز دارم میخوام طلا بخرم

باید برم خونه مادر شوهر برای خیاطی

ولی برای همه ی این ها،خیلی خواب آلودم

چه مرگمه؟

135.نکن مامان

امروز حسابی خوابیدم

و بعد هم به سختی خودم رو راضی و یه جورایی مجبور کردم که به آشپزخونه برسم

البته اول از همه برا میم غدا پختم،برا میم چون خودم نخوردم،میخوام فست بگیرم،مخصوصا که بعد از قطع داروها بهم میگن لاغر شدی

کللللللییییی ظرف شستم ،بی اغراق بیشتر از ۲ ساعت مفید

به یخچال رسیدم،چون میوه ها خراب شده بودن و آب پس داده بودن به کشو

حتی اجاق گاز رو کامل کشیدم جلو و حسابی پشت و زیرش رو تمیز کردم

یه سری لباس تمیز که خشک شده بودن رو تا کردم

دو سری لباسشویی رو روشن کردم

و کلی ریزه کاری دیگه

شب هم رفتیم خونه مامان بزرگم

اونجا درباره اینکه میخوام دوره خیاطی بگذرونم حرف زدم

و مامانم بهم گفت(تو جمع) تو هیچ کاری رو یه هفته هم ادامه نمیدی،آخرش به هیچ جایی نرسیدی،آخرش شدی خیااااطططط

من هم جواب دادم

چون دلم خواست

و چون اولین بارش نیست

گفتم منظورت چیه؟چرا عاقبتم هیچ و پوچه؟نتیجه ای هم نداشته باشه تجربه میشه برام

کلی بهش برخورد و زود رفتن

حتی دنبالش هم رفتم،ولی گفت بیشعورترینی و ...و با گریه رفت

نکن این کار رو مامان

یه بار مشوق باش

مشوق هم نیستی،تو جمع شخصیتم رو تخریب نکن

134.خاطره ی خیلی بد

هرررچقدر آرزو کردم که دیگه اسفند رو هم به سلامت رد کنیم و امسال مریض نشیم،بی فایده بود

چنان مریض شدم که دارم جون میدم

نمیدونم از کی و چجوری گرفتم

ولی گوشم انقدر التهاب داره که کلا انگار تو این دنیا سیر نمیکنم

دلم میخواست یکی بود که ازم پرستاری میکرد

ترجیحا خونه خودش

چون میم به حدی خونه رو ترکونده که از خوب شدن و خونه تمیز کردن میترسم

اما خب چه کنم ،همین که غذا دارم هم خوبه

دیشب یه ویدیو دیدم که توش درباره غش کردن حرف میزدن

خواستم یه خاطره ای رو اینجا تعریف کنم،شاید بعد از سالها خالی شدم و فکر کردن بهش انقدر آزارم نده

من خیلی خیلی برای رفتن به کلاس زبان اصرار کردم

ماه ها گریه کردم و فایده ای نداشت

راستش یادم نمیاد برای چیز دیگه ای انقدر پافشاری و درخواست کرده باشم

آخرش هم پدربزرگ و مادربزرگم من رو بردن یه موسسه و ثبت نامم کردن

و چه روز هایی داشتم من تو اون موسسه

شاگرد خیلی زرنگی بودم و کیف میکردم از پیشرفتم

هم معلمم و هم خودم خیلی رو غیبت کردن حساس بودیم

یه روز که روز اول پریودم بود،پدر و مادرم گفتن نرو

اما من گفتم نمیتونم غیبت کنم ،عقب میفتم

و تنها رفتم به سمت کلاس

کلاس که تموم شد،دیدم جفت شون اومدن دنبالم

خوشحال و متعجب بودم

ولی بهم گفتن تو که حرف گوش نمی‌دی ،ما هم ماشین نیاوردیم و باید با اتوبوس برگردیم خونه،که برات درس بشه

رفتیم و سوار اتوبوس شدیم و جا نبود بشینیم

تو مسیر انقدرررر درد کشیدم که یه لحظه همه جا سیاه شد و چیزی نفهمیدم

و وقتی چشم باز کردم،گوشه خیابون نشسته بودم و پدر و مادرم بالای سرم دعوام میکردن

حتی دستم رو نگرفتن که بلند شم

بابام میگفت تو جمع آبروم رو بردی

و دو تایی کلی حرف بارم کردن

و ماشین گرفتن و برگشتیم خونه

نمیدونم چرا تصمیم گرفتن همچین کاری باهام بکنن

ولی انقدرررر حالم بد میشه هر بار که یادش میفتم

چقدرررر بدجنسانه باهام رفتار کردن

چقدر تنها بودم

چقدر حس نا امنی داشتم

چه بد گذشت بهم

واقعا چرا؟؟؟

133.این روزها

میم

از ۹ صبح بیدارم کردی

گفتم بریم یه سری کار دارم انجام شون بدم

و تا الان لفتش دادی

و باز هم لفت خواهی داد

خسته ام ازت

ولی مغزم توان و کشش بحث کردن باهات رو نداره

قراره دوره خیاطی شرکت کنم

بعد عید برگزار میشه

و باید پیگیر کارت ماشین بشم

چند تا کار دوخت و دوز دارم که باید پیگیرشون بشم

دیگه رسیدگی به خودم و خونه بماند

و گشتن برای پیدا کردن دکتر

چون پام خیلی اذیت میکنه

یه چیز دیگه هم که خیلی رو مخمه،وزنمه

132.آخرای امسال

موهام رو کوتاه کردم

و چقدرررر بهم میااااد

امروز هم که آخرین جلسه تراپی امسال

و منی که پرم از حس خوب

من بدون تراپی تا الان دووم نمیاوردم

و باید تا آخر سال،نکات مهم تراپیم رو یادداشت کنم

هرچقدر که میم سرک میکشه تو نوشته هام

هوا بشدت سرده و دلم میخواد شب نشینی بریم یه وری

از بچه ی مامان بابام بعیده این حجم از علاقه و تلاش برای معاشرت

کی می‌دونه چی میشه

131.مامان میم

میم

با پررویی زنگ زدی و مامانت اومد

میخواستی به بابام هم زنگ بزنی

واقعاً این بار رو به احترام مامانت میگذرم

ولی امان اگر تکرارش کنی همچین حرفی رو

مامانت کلی باهام حرف زد

واقعا آدم دوست داشتنی هستش

گفت هرچی گفته برا من

گفت من معذرت می‌خوام ،من خجالت میکشم

از تجربه های خودش گفت

و گفت که از من به تو نصیحت که از شوهرت همیشه پول بخواه

دنگی دنگی زندگی نکنید

چشام میسوزه میم

این دفعه رو مدیون مامانت هستی

130.شد آنچه که نباید

میم

دیشب با سیستمت کار میکردم

دیدم پیام واریزی

شرکت برات پول فرستاده بود

امروز ازت پرسیدم،هیچی نگفتی

و بحث مون شد

من هم اون مقداری که برام فرستاده بودی رو پس فرستادم

و تو بهم گفتی پس از کی پول میگیری؟

میم

چند بار این جمله رو تکرار کردی

کن واقعاً تو بدترین بحث هامون،ته دلم به اینکه چقدر پاکیم و بهم اعتماد داریم دلم خوش بود

ولی یه لگد زدی بهش

به چیزی که درست شدنی نیست

نمیخوامت

تموم شد