هرررچقدر آرزو کردم که دیگه اسفند رو هم به سلامت رد کنیم و امسال مریض نشیم،بی فایده بود

چنان مریض شدم که دارم جون میدم

نمیدونم از کی و چجوری گرفتم

ولی گوشم انقدر التهاب داره که کلا انگار تو این دنیا سیر نمیکنم

دلم میخواست یکی بود که ازم پرستاری میکرد

ترجیحا خونه خودش

چون میم به حدی خونه رو ترکونده که از خوب شدن و خونه تمیز کردن میترسم

اما خب چه کنم ،همین که غذا دارم هم خوبه

دیشب یه ویدیو دیدم که توش درباره غش کردن حرف میزدن

خواستم یه خاطره ای رو اینجا تعریف کنم،شاید بعد از سالها خالی شدم و فکر کردن بهش انقدر آزارم نده

من خیلی خیلی برای رفتن به کلاس زبان اصرار کردم

ماه ها گریه کردم و فایده ای نداشت

راستش یادم نمیاد برای چیز دیگه ای انقدر پافشاری و درخواست کرده باشم

آخرش هم پدربزرگ و مادربزرگم من رو بردن یه موسسه و ثبت نامم کردن

و چه روز هایی داشتم من تو اون موسسه

شاگرد خیلی زرنگی بودم و کیف میکردم از پیشرفتم

هم معلمم و هم خودم خیلی رو غیبت کردن حساس بودیم

یه روز که روز اول پریودم بود،پدر و مادرم گفتن نرو

اما من گفتم نمیتونم غیبت کنم ،عقب میفتم

و تنها رفتم به سمت کلاس

کلاس که تموم شد،دیدم جفت شون اومدن دنبالم

خوشحال و متعجب بودم

ولی بهم گفتن تو که حرف گوش نمی‌دی ،ما هم ماشین نیاوردیم و باید با اتوبوس برگردیم خونه،که برات درس بشه

رفتیم و سوار اتوبوس شدیم و جا نبود بشینیم

تو مسیر انقدرررر درد کشیدم که یه لحظه همه جا سیاه شد و چیزی نفهمیدم

و وقتی چشم باز کردم،گوشه خیابون نشسته بودم و پدر و مادرم بالای سرم دعوام میکردن

حتی دستم رو نگرفتن که بلند شم

بابام میگفت تو جمع آبروم رو بردی

و دو تایی کلی حرف بارم کردن

و ماشین گرفتن و برگشتیم خونه

نمیدونم چرا تصمیم گرفتن همچین کاری باهام بکنن

ولی انقدرررر حالم بد میشه هر بار که یادش میفتم

چقدرررر بدجنسانه باهام رفتار کردن

چقدر تنها بودم

چقدر حس نا امنی داشتم

چه بد گذشت بهم

واقعا چرا؟؟؟