167.امشب هم...

برات نوشتم کاملاً بهم ثابت شده که دوستم نداری،حداقل طبق تعریفی که از علاقه و احترام دارم

و برا خودم پینش کردم

پین قبلیم می‌دونی چی بود؟

تو این دوران حتی از یه بغل و همدلی ساده،دریغ میکنی؛امیدوارم فراموش نکنم

و این تو صفحه چتی هست که حرفای قشنگ فقط پین میشدن

انگار حرف قشنگی نمونده،چون چیزی رد و بدل نمیشه

امروز که بعد از کلی بدخلقی ،رفتیم دکتر(و پیش دکتر هم از خوابم غر زدی)،رفتیم بازار

دولینگوم شده ۵۱۵

و تو هنوز جایزه ی ۵۰۰ روزم رو ندادی

انقدرررر بد اخلاق و بی حوصله بودی،که سر و تهش رو با یکم خرید خونه هم آوردم

تو ماشین گفتم یه چیزی بگم ؟

گفتی اصلا حال و حوصله خونه خاله ات رو ندارم

گفتم چیز دیگه ای میخواستم بگم

دلم کباب میخواد

گفتی الااااااان؟؟؟؟

آره میم همون الان دلم کباب میخواست،ساعت ۸.۵ شب دلم کباب میخواست ،کجاش انقدر تعجب داشت؟

و وقتی نزدیک خونه بودیم،گفتم همش تو ذوقم میزنی

داشتم حرف میزدم که داد زدی و ساکت شدم

امشب رو کاناپه میخوابم

ولی خیلی دلم گرفته

164.لعنت

واقعاً که جزئیات زیبایی رو تجربه میکنم

و میام ثبت شون میکنم

بازم زدم تو سر خودم

از خودم متنفر میشم با این کار

شام دعوت بودیم خونه خاله

و ۵.۵ گفتی که کپه مرگت رو میزاری برای یه ساعت

هرچی گفتم خودم برم غذارو بگیرم و بیام،نذاشتی

آخه خیلی دلم دلمه میخواست

تا همین الان هم خوابیدی

لعنت بهت میم

چقدر من باید حرص بخورم

چقدر تو عین خیالت نباشه

لعنت بهم

162.بازم قوز بالا قوز

میم

همین الان که داشتم به این فکر میکردم که نوشتن اتفاقات یک ساعت گذشته،اینجا زشت تره،یا سانسور کردن خودم،بهم میگی بیا بریم خونه بابام

ساعت ده شبه و خیلی خوش و خرم میخوای بریم مهمونی

لعنت بهت که انقدر به من حرص میدی و عین خیالت نیست

بیشتر از ده روزه حموم نرفتی

از بوی بدن و دهنت متنفرم و حالم بهم میخوره

و امشب سر اینکه برای بار هزارم قول دادی بری حموم و داشتی کولی بازی درمیوردی،زدم تو سر خودم

چرا باید گریه ام بگیره سر همچین چیزی

کلافه ترینم

و تو طبق معمول،شدی قوز بالا قوز،تو این روزهای بد بارداری

161.تلاشی برای ثبت جزئیات

یک ربعه که به صفحه ی سفید خیره ام

و انگار مغزم خالیه از هر توصیفی

اما خب باید امتحانش کنم

من عاشق شنیدن صدای لباسشویی ام

عاشق پهن کردن لباس های تمیز و هی بو کردن اون اطراف

اما خب از جمع کردن لباس های خشک شده و جابجایی شون متنفرم

مخصوصاً که میم ادعا میکنه من تا کردن بلد نیستم،جابجایی بلد نیستم،کار با ماشین لباسشویی رو بلد نیستم

و چقدر راحت با نمیدونم و نمیتونم از زیر تک تک کارها در میره

و من این آپشن رو ندارم

چون اگه صد سال هم انجامشون ندم،میم بی تفاوت،به زندگیش ادامه میده

و این احساس تحمیله که انقدر آزارم میده

و برای اینکه خودم رو لوس کنم،قهر میکنم

و میم ذره ای هم اهمیت نمیده

شاید اشتباه و بچگانه بنظر بیاد،اما خب دلم میخواد محبت و توجه بخرم

و هی میخوره تو ذوقم

اینجای رابطه مون رو دوست ندارم

نه حرف خاصی میزنیم،نه وقت با کیفیتی رو با هم میگذرونیم

من دارم با بارداری و کارهای بی انتهای خونه و چالش های خانوادگیم کنار میام،و میم هم به دانشگاه و کار و دوستاش میرسه

146.لیمو

واقعا لیمو ترش شده نجات بخش من

اصلا فکر نمیکردم انقدر روی رفع حالت تهوع تاثیر داشته باشه

دعواهامون با میم شروع شده

طبق معمول سر دوش نگرفتن هاش،تنبلی کردن هاش،...

و مراعات های اون هم به همین زودی تموم شده

دلم لک زده تو این هوا و سرسبزی،برم تو طبیعت

اما خب میم میفرماید که فرصت ندارد(صبح تا شب خواب،شب تا صبح کار)

نمیزاره با کس دیگه ای هم برم

مسافرت دور و شرایط خاص و ایده آلی مد نظرم نیست ها

همین که چشمم به چهار تا درخت بیفته کافیه

اما خب این ماییم

توقعات ناچیز من،و برآورده نکردن های میم

134.خاطره ی خیلی بد

هرررچقدر آرزو کردم که دیگه اسفند رو هم به سلامت رد کنیم و امسال مریض نشیم،بی فایده بود

چنان مریض شدم که دارم جون میدم

نمیدونم از کی و چجوری گرفتم

ولی گوشم انقدر التهاب داره که کلا انگار تو این دنیا سیر نمیکنم

دلم میخواست یکی بود که ازم پرستاری میکرد

ترجیحا خونه خودش

چون میم به حدی خونه رو ترکونده که از خوب شدن و خونه تمیز کردن میترسم

اما خب چه کنم ،همین که غذا دارم هم خوبه

دیشب یه ویدیو دیدم که توش درباره غش کردن حرف میزدن

خواستم یه خاطره ای رو اینجا تعریف کنم،شاید بعد از سالها خالی شدم و فکر کردن بهش انقدر آزارم نده

من خیلی خیلی برای رفتن به کلاس زبان اصرار کردم

ماه ها گریه کردم و فایده ای نداشت

راستش یادم نمیاد برای چیز دیگه ای انقدر پافشاری و درخواست کرده باشم

آخرش هم پدربزرگ و مادربزرگم من رو بردن یه موسسه و ثبت نامم کردن

و چه روز هایی داشتم من تو اون موسسه

شاگرد خیلی زرنگی بودم و کیف میکردم از پیشرفتم

هم معلمم و هم خودم خیلی رو غیبت کردن حساس بودیم

یه روز که روز اول پریودم بود،پدر و مادرم گفتن نرو

اما من گفتم نمیتونم غیبت کنم ،عقب میفتم

و تنها رفتم به سمت کلاس

کلاس که تموم شد،دیدم جفت شون اومدن دنبالم

خوشحال و متعجب بودم

ولی بهم گفتن تو که حرف گوش نمی‌دی ،ما هم ماشین نیاوردیم و باید با اتوبوس برگردیم خونه،که برات درس بشه

رفتیم و سوار اتوبوس شدیم و جا نبود بشینیم

تو مسیر انقدرررر درد کشیدم که یه لحظه همه جا سیاه شد و چیزی نفهمیدم

و وقتی چشم باز کردم،گوشه خیابون نشسته بودم و پدر و مادرم بالای سرم دعوام میکردن

حتی دستم رو نگرفتن که بلند شم

بابام میگفت تو جمع آبروم رو بردی

و دو تایی کلی حرف بارم کردن

و ماشین گرفتن و برگشتیم خونه

نمیدونم چرا تصمیم گرفتن همچین کاری باهام بکنن

ولی انقدرررر حالم بد میشه هر بار که یادش میفتم

چقدرررر بدجنسانه باهام رفتار کردن

چقدر تنها بودم

چقدر حس نا امنی داشتم

چه بد گذشت بهم

واقعا چرا؟؟؟

130.شد آنچه که نباید

میم

دیشب با سیستمت کار میکردم

دیدم پیام واریزی

شرکت برات پول فرستاده بود

امروز ازت پرسیدم،هیچی نگفتی

و بحث مون شد

من هم اون مقداری که برام فرستاده بودی رو پس فرستادم

و تو بهم گفتی پس از کی پول میگیری؟

میم

چند بار این جمله رو تکرار کردی

کن واقعاً تو بدترین بحث هامون،ته دلم به اینکه چقدر پاکیم و بهم اعتماد داریم دلم خوش بود

ولی یه لگد زدی بهش

به چیزی که درست شدنی نیست

نمیخوامت

تموم شد

129.بیزارم ازت

خبببب

بالاخره روز موعود فرا رسید

و میم خسته شد از ادای عاشق ها رو در آوردن

و طبق روتین هر بارش،بعد از چند بار رابطه و حسابی رفع نیاز شدن،شروع کرده به تحقیر

مدام بهم میگه واقعا آدم بی سیاسیتی هستی

میم

تعریفت از آدم با سیاست چیه

چکار کنم؟

نمیفهمم واقعا

حتی نمیدونم واقعا در نظرت من بی سیاستم،یا اینو میگی که فقط ناراحت شم

آخه هر بار یه برچسب بهم میچسبونی

حساس،عصبی،و حالا هم بی سیاست

آیا اینکه در نظرت مادرت با سیاسته و با زبون چرب و نرمش،به هر قیمتی که شده به خواسته اش میرسه،باعث این حست به من شده؟

واقعا هرچقدر فکر میکنم،نمیتونم این شرایط رو توصیف کنم

بیزارم ازت

121.یهو روشن میشم

یه روزایی هم هست که یهو موتورم روشن میشه

و کارهایی که ماه هاست عقب انداختم رو یکی پس از دیگری انجام میدم

ولی خب تعداد این روز ها زیاد نیست در زندگیم

که اگر بود ،بسی کارآمد تر میبودم

میم خوابه و من هم از خدا خواسته،افتادم به جون خونه

بشدت دلم میخواد برم خونه خاله

و شاید جایزه دادم به خودم و تایمی که میم باشگاهه،منم رفتم اونجا

البته اگر میم بره باشگاه

مهم هم نیست کارهام همین امروز تموم شه،مهم شروع کردن بود

البته دلم میخواد و باید با میم بریم بازار

چند تا کار هست که باید انجام شن

استثنائن حجم زیاد کارها رو امروز دوست دارم

خودم رو هم

خونه رو هم

ولی میم رو زیاد نه

با تراپیستم که صحبت کردم،حدس میزنم دلیل ناسازگاری میم،عدم بلوغ فکریشه

و دیشب تو این فکر بودم که برم و آی یو دی بزارم

نمیدونم هزینه و سختیش چقدره

باید بیشتر تحقیق کنم

اما خب لازمه

چون نباید بچه دار شیم

و میم هم که رابطه ی محافظت نشده میخواد

و من هم توان مقاومت رو از دست دادم

پس باید دور از چشمش جلوگیری کنم

111.سلام سلام

من برگشتم خونه و دوباره رفتیم رو روال همیشگی مون

توهین و تحقیر

میم هرچی ذر لحظه به ذهنش میرسه رو بارم می‌کنه

از زهر و بی عرضه تا کلی چرت و پرت دیگه که حتی یادم نمیاد

دیگه منت هاش برای انجام کارهایی که وظیفشه بماند

از اول پاییز قراره کولر رو جمع کنه و نورگیر رو یه لایه پلاستیک بکشه

دی ماه داره تموم میشه،و آقای میم لطف کردن اندازه یه نایلون فریزر نایلون آوردن و از داخل خونه ،نورگیر رو عایق بندی کردن

کلی بد و بیراه شنیدم فقط

فقط وقت هایی که ازش دورم،عزیزم

آره میم حتماً کلی بچه میارم که همه با هم باهام اینطوری رفتار کنید

فقط از مغز خودم در عجبم که چطور انقدر فراموشکاره

چطور با دو هفته دوری،این همه دلتنگ میم شدم

چطور حتی یادم نمیاد بیست دقیقه پیش چه توهین هایی بهم کرد

اگر این سیستم دفاعی مغزمه،که کاش کلا قضیه رو فراموش میکردم

نه اینکه بی اختیار اشک بریزم از چیزایی که شنیدم،ولی یادم نمیان

همین هم باعث میشه تو بحث کم بیارم

هی

انتظار چه روزهایی رو داشتم

و سلام به روزهای گه زندگی مشترک

102.قدم قدم

این قدم ها رو داریم بسمت جدایی برمیداریم

میم

به حدی رفتارت تو جمع زشته،که خجالت میکشم

همه رو بی محل میکنی

بر خلاف رفتاری که با دور و وری های خودت داری

آخر هر مهمونی ،کلی سرم غر میزنی که بهم خوش نگذشت

این چه زندگی نکبتیه که من با تو دارم؟؟

101.لجبازی

خیلی وقت بود که همچین مهمونی نرفته بودم

خیلی خیلی خیلی تدارک دیده بودن

و ما هم طبق معمول،آخرین نفر بودیم

کل مهمون ها اومده بودن و ما به لطف لفت دادن های میم،باز دیر رسیدیم

خیلی خیلی همه زحمت کشیده بودن و الحق که خوش گذشت

و چقدر عجیبه که یه سری آدم ها انقدر از دور خشک و چسی بنظر میان،ولی از نزدیک خاکی ان

خلاصه که پذیرایی و معاشرت خیلی حال داد

مادر میم گیر داده که حتماً برای یلدا،لباسی که ایشون خریده رو بپوشم

و دروغ چرا،بدم نمیاد این کودک درونم رو رها کنم و از لج،یه چیز دیگه بپوشم

تو تلگرم هم یه گروه زدم،با عموم گزارش بنویسیم برای فستینگ و فیت شدن

داشتن یه همراه خیلی خوبه،امیدوارم استمرار داشته باشیم

تنها نکته منفی،درد پاهامه

یکم درد دارم،البته تمرکزش بیشتر رو زانومه

فردا هم که اسکن هسته ای دارم

میم میگفت که تو ۸ من رو برسون دانشگاه ،یعد خودت برو بیمارستان

عجب رویی داره این بشر

یا کلی نارضایتی،قبول کرد که ماشین رو بردارم،البته دستور فرمودن که زود کارت رو انجام بده،چون برا بعد از ظهر ماشین رو میخوام

راستش دلم میخواد با میم هم لج کنم

آخه هیچوقت ماشین ندارم من

میم از همه چیز نهایت استفاده رو میکنه،و دل خانواده من خوشه که من مالک وسایل هستم

از طرفی هم حوصله جنگ باهاش رو ندارم

هرچند دلم میخواد بعد بیمارستان(که نمیدونم چند ساعت کارم طول بکشه)،با مامان برم خونه خاله و بعدش هم بگردم و...

این تصمیمات میمونه برای فردا

99.خرج یا پس انداز؟!

ساعت از ۴ صبح گذشته و من هنوز بیدارم

مشغول رسیدگی به ژله های مهمونی فرداشب مامان بزرگ

البته اگر که بخوام صادق باشم،کلا ساعت خوابم بهم ریخته

فکر میکنم بخاطر دارو هایی که میخورم باشه

و اینکه افتادم تو یه لوپ معیوب

انقدر میخوابم که وقتی پا میشم،فقط میتونم نهار بخورم و بعدش قرص هام

درحالیکه مدت زیادی بود صبح نسبتاً زود(حداکثر تا قبل ۹)من آسنترا رو مصرف میکردم

و الان یا نمیخورم،یا بعد از ظهر،اون هم دییییر

خوابم حسابی ریخته بهم و انقدر که سنگین میخوابم به لطف داروهام،اصلا نمیتونم بیدار شم که درستش کنم

و استرس دارم که شنبه چطور به نوبت اسکن هسته ایم برسم

۹ صبح باید اونجا حاضر باشم

بسته به جواب اون،نوبت مجدد میگیرم از دکتر

یه مورد دیگه

حسابی افتادم رو غلتک خرج کردن

و حتی میترسم میم از موجودی کارتم خبردار بشه

از یه طرف میگم خب دو روزه و خوش بگذرون

از یک طرف هم عذاب وجدان میگیرم که مه خب چرا پس اندازش نکردی و...

از این نظر،هم نظر هایی که میخونم و میشنوم خیلی روم تاثیر داره،هم اینکه انقدرررر پول بی ارزشه،که انگار پس اندازش فایده آنچنانی نداره

بهرحال منتظرم سمپل عطر هایی که گرفتم،بعلاوه بسته دیجی کالا شامل کلی هدیه برای همه من جمله خودم،و بسته لوازم بهداشتیم برسه

98.میدونم که اون هم همینطوره

سفارش دیجی کالا رو لغو کردم

چون بنظرم اومد نه میم و نه خواهرش لیاقت ندارن

باز هم ثبت سفارش کردم

و الان باز هم دلم میخواد لغوش کنم

فقط کادوهای خودم بیان

برای ۳۶۵ روزگی دولینگوم کادو خریدم برا خودم

یه دانشنامه مصور پستانداران که خیلی وقته دلم میخوادش

با یه لاک

مثل احمق ها نشستم دو ساعت کادو انتخاب کردم براشون

لیاقت هیچی رو ندارن

چند بار اخیر ،به این بهونه که کادو خریدن به خودم لذت میده و عیب نداره بزار میم یاد بگیره و... کادو خریدم

ولی این بار واقعاً واقعاً دلم نمیخواد

تنها نکته مثبت این چند روز،خواب خوبه

نمیدونم آخرین بار کی انقدر عمیق و خوب خوابیدم

نمیدونم از اثرات قرص هاست ،یا چون درد پام رفع شده،راحت تر میخوابم

خونه رواله

درس تعطیله

رابطه با میم،همچنان داغون

خیلی دلم میسوزه که به این جا رسیدیم

که چقدر همدیگرو دوست داشتیم

ولی من جدی جدی کمتر میم رو دوست دارم

میدونم که اون هم همینطوره

94.وسایل خونه ام

دو روز گذشته بشدت مریض بودم

دکتر که فشارم رو گرفت ،گفت فشارت هفت هست

بستریم کرد

و دقیقا قبل بستری شدن،از حال رفتم

خیلی حال افتضاحی بود

مخصوصا اینکه تنها بودم

ولی خب هم دکتر و هم منشی و تزریقاتی،خیلی هوامو داشتن

و تا خوب نشدم،نذاشتن برگردم خونه

ولی امان از رفتار های میم

غرغر،نصیحت،بی توجهی

بابا یه گوشه افتادم دارم میمیرم

بسختی ازت درخواست یه لیوان آب میکنم

یه تکون به خودش نمیده،گوشی به دست میگه الان میرم و طبق معمول نمیره

دیروز که همش تو هپروت بودم

چند باری هم که هوشیار شدم،میم میگفت این کارما هست

دیدی فلان شب باهام دعوا کردی

این از خودش

نمیزاره حداقل برم خونه مامان ،که لا اقل اون ازم مراقبت کنه

چون همین امروز هم خیلی بی حالم

و دکتر گفت مطلقا هیچ کاری نکن بجز دراز کشیدن و استراحت کردن

ولی خب کلی پله رو بالا پایین کردم از صبح

که حداقل از گشنگی نمیرم

حرف مامانم شد

چند باری که خونه مون اومده،به معنای واقعی کلمه زده چهارصد تا چیزو داغون کرده

همه اش غیر عمد بوده

ولی خب خیلی حرصم گرفته

هرچند پیش هیچکس،هیچی بروز ندادم

مثلا جارو شارژیم از دستش افتاد رو سرامیک و دکمه اش خراب شد،کلی وقت نداشتمش و تا تعمیر شد،مردم از استرس ،چون هم عصای دستمه،هم قسط هاش تموم نشده هنوز

یا اینکه رفته آبی که از چلو گوشت مونده بود و تو یه ظرف گذاشته بودم تو یخچال،خالی کرده تو نایلون فریزر و گذاشته تو فریزر،اون هم تو جا یخی

خب چرا زن؟!

موتور یخساز مون خراب شده،چون جلوش گرفته شده،و تا من به دادش برسم،از دست رفت

همین یخچال الان چهل تومن هم گیر نمیاد

حالا خب درسته من برای وجهه خانواده ام،چیزی نگفتم

پلی خب هییییچ وسیله ای برام نگرفتن

حالا این هایی هم که دارم،خراب کنن؟

تنها نقطه مثبت این چند روز،نصب مجدد اسپاتیفای بوده

همین

93.دوریم از هم

میخوام فردا برم برا آزمایش رماتیسم

چرا زودتر؟

چون میم چند روزه مریضه،و ظاهرا به من هم انتقال داده

درست تو این تایمی که نباید مریض میشدم

مثل سگ استرس دارم

واقعاً اگه مثبت باشه،نمیدونم چکار کنم

زندگیم کن فیکون میشه

حالم؟

افتضاح

سرم داره میترکه

علاوه بر مریضی ،بحث با میم و گریه فراوان هم دخیلن

قضیه سر ک شته شدن پزشک بدست برادر مریضش

چون برادرش فوت شده،رفته دکتر رو جلو در خونه اش،با چ اقو و ا س لحه کشته

و میم بهش حق میده

و من به میم و هر کس دیگه ای که این تفکر رو داره،حق نمیدم

هر دو برای هم متاسف شدیم

من به اون گفتم ق اتل

اون به من گفت بی همه چیز

چه زیباست گقتگو هامون

آخه من بچه میخوام چیکار

بچه ای که اگر یه روز بلایی سرش بیاد،به خودت حق میدی بخاطرش یکی رو ب ک شی

هرچند همین الانش هم حاضری بخاطر اعضای خانواده ات این کار رو انجام بدی

چقدر احساس دوری دارم نسبت بهت

چقدر وحشتناکی

91.تصمیمات زیر دوشی

امان از تصمیمات زیر دوش

در حین گرفتن یه حمام مفصل،به هزار و یک چیز فکر کردم

و به یه نتیجه و تصمیم رسیدم

کنکور تجربی

هم موضع میم رو میسنجم

هم به یه شغلی میرسم

در این صورت،اگر میم مانع بشه،تموم کردن رابطه برام راحت تره

چون هرجور که حساب میکنم،نمیتونم با این دیدگاه میم کنار بیام

که کارای خونه و بچه داری،بشن تنها دغدغه ام

فعلا به سین پیام دادم که راهنماییم کنه

ببینیم چی پیش میاد

90.سردمه

بارون میباره

از ظهر منتظرم تو برگردی و بریم زیر بارون قدم بزنیم

تو برگشتی

ولی بهم گفتی کار دارم

ولی تو بیکاری میم

فقط میشینی حرف های این یارو رو گوش میدی

با پررویی هم میگی خب این هم کاره

ولی مرتب کردن خونه کار نیست

تمیز کردنش هم همینطور

کارهای اداری و خرید هم

آشپزی که اصلاً

اینطوریه که من بیکارم و تو انقدر سرت شلوقه،که نمیتونی بیای نیم ساعت پیاده روی

من هم لباس پوشیدم و اومدم بیرون

رو پله ی یه خونه قدیمی نشستم

سرده،مخصوصا زیرم

ولی دوست ندارم بلند شم

دو کوچه با خونه مون فاصله دارم

و تو حاضر نشدی همین هم بیای

با اینکه میدونی پی ام اس داره م...دم

با اینکه برات تعریف کردم دیشب چه خوابی دیدم و کل امروز چه حالی داشتم

تو زیرزمین خونه قدیمی مون،مامان روم بنزین ریخت که آتیشم بزنه

هنوز بوی بنزین رو حس میکنم

از ترس و وحشت و غم،دارم میمیرم

ولی کسی نیست که اینارو بهش بگم

پس فقط مینویسم

از این روزهای کذایی

که بیشترین سوالی که از خودم میپرسم ،اینه که میشه با تو ادامه داد یا نه؟

و خب حتی شبایی که کنار نم نشستیم و فیلم میبینیم،جوابم نه هست

حتی وقتی بوسم میکنی

88.درگیری ذهنی

خونه خودمونم

حقیقتا پادرد امونم رو بریده

جسمی و روحی حسابی درگیرم کرده

فکر روماتیسم،دیوونه ام میکنه

با اینکه برگشتم،میخوام همچنان طبق توصیه تراپیستم،لیست مزایا و معایب ازدواج و طلاق رو بنویسمش

و حسابی فکر کنم

به خواهر میم هم یه پیام فرستادم که حقیقتا دلم خنک شد

بزار یکم حد و حدود دستشون بیاد

گفتم وقتی پدر و مادرتون حتی یه تماس نگرفتن،من از لحن پیامت ناراحت شدم

و اینکه دوست دارم وقتی مهمون میاد،خودم خونه باشم

عکس العمل خودش و مامانش و میم هم برام مهم نیست

حقشونه

یه پیج هم زدم که ستوری روزانه میزارم

خیلی تو انجام کاراهام،مخصوصا تمیزکاری خونه،تاثیر مثبت داره

البته که فعلا اینطوریه

درکل این روزها بیشتر از هر حس دیگه ای،احساس سردرگمی دارم

و بشدت درگیری ذهنی

ببینیم چی میشه...

87.چندمی؟

میم

نمیدونم این چندمین مسکنیه که امروز خوردم

سردردم تموم نمیشه

تو جلسه تراپی ،خیلی کم گریه کردم بر خلاف انتظارم

میخوام چند روز اینجا بمونم

و فقط فکر کنم

مزایا و معایب ازدواج و طلاق رو مینویسم

و به جلسات تراپیم گوش میدم

باید به ه تصمیم نهایی برسم

هرچقدر سخت

86.بدترین

میم

اینجا بدترین جای رابطه مونه

دیروز زنگ زدم بابا اومد دنبالم

و الان اینجام

تو با بابام بد حرف زدی

و کارمون به جای بدی کشیده

پشیمونم؟ آره

کاش زنگ نمیزدم

ولی ناراحتم که کار به اینجا کشیده شده

دلم داره میترکه میم

کاش کوتاه بیای

کاش زندگیمون خراب نشه

جدا شدن از همین اول چه سخته

امیدم به تراپی امروزه

دارم دیوونه میشم

82.کنکور

یکی از دوستای قدیمی و نسبتا صمیمیم پزشکی قبول شد

بعد از ۵ بار کنکور

براش خوشحال شدم

و برای خودم ناراحت

من تو خونه نشستم و برای ارضای حس کمبودم،یه سری دانشنامه دانلود کردم که بخونم

و دوستام پزشکی و پرستاری میخونن

و میدونم ارتباط مون رو از دست میدیم

ایم چند نفر،تنها دوست های من هستن

و خب هر کدوم شدن دانشجوی یه شهر

بعد هم درگیر شغل و مهاجرت و...

چرا باید به ارتباط شون با من،ادامه بدن؟؟

منم که تو خونه میمونم

بدون هیچ دوستی

و باید دلخوش باشم به ارتباط با اقوام شوهر!

من با زندگیم چکار کردم؟؟

مبحث کنکور،مثل یه سیاهچاله من رو تو خودش میبلعه

مخصوصا که میم مخالفه

جالبه!تو عقد نامه حق تحصیل و اشتغال ازش گرفتم

ولی این اوضاعمه

با کار کردن اوکی نیست

با کنکور اوکی نیست

قبول دارم کنکور اذیتم میکنه

اسمش که میاد،یاد تموم ناکامی هام میفتم

حس حماقت و خودسرزنشگری من رو فلج میکنه

ولی میم با این رفتار هاش،اون بخش از کارای خونه رو که دوست داشتم هم از جلو چشمم انداخته

بچه دار شدن که دیگه بماند

دو ساله تراپی میرم

و نتونستم با کنکور لعنتی تکلیفم رو مشخص کنم

نه بیخیالش میشم

نه مشغولش

باید چکار کنم ؟؟؟

81.نمیدونم کدومه

میم

نمیدونم دید و نظر خانواده ام انقدر من رو تحت تاثیر قرار میده

یا رفتارهای آزار دهنده ات برام واضح تر میشه

یعنی بنظرم دو حالت وجود داره

البته که من خیلی اذیت میشم و تحت فشارم

ولی خب برام جالبه بفهمم دلیلش رو

میم

حالت اول اینه که به حدی رفتارت مورد تایید اعضای خانواده ام نیست که حتی وقتایی که صرفا تو جمع شون قرار گرفته ام و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده،کار ها و حرفات میره رو مخم

و حتی یکی دو روز بعدش هم هی بهت فکر میکنم

به ویژگی های بدت

به اینکه چقدر اذیت میشم

حالت دوم هم اینه که مثل یه زخمه این قضیه

هر بار با دیدن خانواده ام زخمم تازه میشه

انگار یادم میفته رفتار هات نرمال نیستن

اذیت میشم

و اینکه حق با منه

اما خب یکی دو روز بعدش،با یادآوری خوبی هات،انگار خودم رو قانع میکنم که نه تنها شوهر خوبی هستی ،بلکه شاید من در حد تو نیستم

میم

دوباره افتادی رو روال دیر خوابیدن و بازی کردن و غر زدن

این غر زدن هات انگار دفاع پیش از حمله ان

خودت شروع میکنی به غر زدن،قبل اینکه من بهت چیزی بگم

همش هم شاکی میشی از اوضاعت

انگار که من مسئولشم

همونطور که من رو مسئول میدونی برا بیدار شدنت

بهم میگی لابد برات مهم نیست ،وگرنه بیدارم میکردی

چطور میتونی همیشه انقدر حق به جانب باشی ؟

میم

اینطوری میتونم باهات آینده ای داشته باشم؟؟

نمیدونم

اصلا اون میم محکمی نیستی که تا پیریم رو باهات تصور میکردم

هیچی برات مهم نیست

نه دعوا شدن،نه تحقیر شدن،نه تهدید شدن،نه از دست دادن

یه مرد بوگندویی که کاهای خونه پیشکش،به کارهای شخصیت هم نمیرسی

یه راننده افتضاح که مدام پرخوری می‌کنه و آروغ میزنه و باد روده در میکنه

یه ریشویی که انقدر مسواک نزده که از دور بوی دهنش آزار دهنده است

یه بداخلاقی که کلاس هاش رو میپیچونه و کم کاری میکنه برا شغلش و زحمت های پارتنرش رو کم میشمره

کسی که انگار میترسه شریک زندگیش پیشرفت کنه

تو حتی باعث شدی از فکر مادر شدن هم تنم به لرزه بیفته

مادر بچه ای که تو باباش باشی شدن ،ایده خوبی نیست

قشنگ نیست

پره از تبعیض و سختی و کوتاهی از طرف پدرش

من هنوزم دوست دارم

ولی نمیدونم تا کی میتونم دووم بیارم

ولی نزدیکه روزی که ازت دل بکنم

بالاخره تمومش میکنم

و از همین الان ناراحت روز های خوب تو ام

روز هایی که من دیگه نیستم و تو هم انگار چیزی از دست ندادی

روزهایی که من درجا زدم و تو پیشرفت کردی

زندگی با تو رو دوست ندارم...

78.زخم

کاش یاد بگیرم زخم هام رو نکنم

زخم روی پام رو برای هزارمین بار کندم،و قشنگ چال افتاده

خیلی درد داره

میم

چرا هرچی میخوام از چیزای دیگه بنویسم،بازم به تو میرسم؟؟

خیلی راحت بهم میگی حرف نزن

با صدای بلند

انگار تمام زحماتت رو من به باد میدم

تو هی کار میکنی،من هی خرج و عشق و حال

این وسط هم حق تو ضایع میشه

میم

اینطوری نیست

امشب فکر میکردم به اینکه طبق توصیه اطرافیان ،رفتارم رو عوض کنم

و میدونی چیه ؟

این کار،روی تو جواب میده

ولی من دوست ندارم بخاطر تو،عوض شم

درک نکنم،غر بزنم،داد بزنم

چی میشه انقدر که مدارا میکنم،کمک میکنم،مهربونم،به چشمت بیاد

اگر رفتارم با تو عوض شه،دیگه منی باقی نمیمونه

بشدت ذهنم مشغوله

رفته رفته،بدتر میشی

تصمیم درست چیه؟؟

77.باز هم من و میم

دیروز که حسابی به خونه رسیدیم با مامان

امروز ولی بعد از تعویض پلاک،با مامان اومدیم خونه خاله

درباره اخلاق های میم حرف میزنیم

مغزشون سوت می‌کشه از کارهای میم

خودم هم تو فکرم

اذیت میشم

خیلی زیاد

کاش لااقل میتونستم با مشاورم حرف بزنم

واقعا تو حقم اجحاف میشه

چکارت کنم میم

حتی اگر خونه مجردی داشتم ،کار هام همین قدر بود

آشپزی و نظافت و....،کارهای اداری،همه کارهای ماشین،...

خسته ام

74.لعنت بهت

بعنوان تنوع و اقدام برای تحول خونه،کابینت ها رو بهم ریختم

ظرفارو تو ماشین گذاشتم،ولی از صبح فقط کف میبینم

هرکاری کردم درست نشد

حالت تهوع و سرگیجه دارم

میم همچنان ادامه میده به رفتار هاش

بهم میگه باید کاری کنی خوب شم،ولی هر پیشنهادی میدم،رد میکنه

فکرش رو بکن داشتم به بیرون رفتم فکر میکردم،ولی میم مخالفت میکنه تنها برم،و خودش هم نمیاد

کاش لااقل میرفتم خونه مامان

حتی اون هم ازم دریغ میکنه

لعنت بهت میم

لعنت به حال خوب و بدت

73.پریشونی

نمیدونم واقعا پاییز انقدر دلگیره،یا تاثیر حرف اطرافیانه

البته دلگیری من بیشتر بخاطر توه میم

میدونم یه مرگیت هست،ولی نمیدونم چی

هیچی نمیگی

از هر دری وارد میشم،به روم میبندیش

کاش میتونستم بی تفاوت باشم

ولی نیستم

میم

خیلی حاضر جوابی

خیلی تو روم وایمیستی

دوست ندارم این شکلی باشیم

میخوای کنترلم کنی

میم

هرچقدر هم که لحنت بامزه باشه،ذات حرفات تلخه

میترسی از پیشرفتم؟

مثل قبل دوستم نداری؟

رفتارات حتی باعث شده بشدت درباره بچه دار شدن فکر کنم

میم

دام نمیخواد باهات بچه دار شم

شاید اگر خانواده ام این شکلی نبودن ،جدا شدن ازت برام راحت تر بود

ولی ترس اینکه از تو بهتر وارد زندگیم نشه،والدینم دوباره تو سیاهی فرو ببرنم،دلتنگ شدنت و تنها موندم،نمیذاره مصمم شم

وقتایی که اوکیم،خیلی خوشحالم

انقدر که از افکار این مواقعم،متعجب میشم

ولی خب دوران خوش مون زیاد دوام نداره

دوباره می‌افتیم به این حال و روز

و من کلافه میشم از این تکرار

از تلاش هام

از بی توجهی هات

حتی نمیتونم راحت باهات حرف بزنم

با تویی که راحت حرف زدن رو بهم یاد دادی

با فضا دادن بهم،با جرات دادن بهم،با عشق دادن بهم

افکارم پریشونه

کاش بتونم رو پیشرفتم تمرکز کنم

69.خوش گذشت

میم برا جایزه ی روز ۲۵۰ یادگیری مستمر آلمانی،بیرون بردتم

اول که یه دسته گل خیلیییی قشنگ برام گرفت

بعد هم یه مانتو قشنگ

بعد رفتیم شام خوردیم

و در آخر هم رفتیم گیم نت

چقدرررر خوش گذشت

خوشحالم

66.طلاق

میم

تصمیمم رو گرفتم

خصوصا بعد هزار باری که بهم گفتی مهم نیستم

ازت جدا میشم

حتی با مامان هم حرف زدم

گفت من پشتتم،فقط عجله ای تصمیم نگیر

با تو آینده ای ندارم

چه برسه به بچه

تو قد میکشی و من در جا میزنم

خوشحالم کارم با حق طلاقی که دارم،راحت تره

سختمه

روش خیلی فکر میکنم

چون میخوام حساب شده پیش برم

64.در مدح حمام

درحالیکه هق هق گریه میکردم،تصمیم گرفتم دوش بگیرم

آب که رو سر و بدنم میریخت،شدت گریه ام کمتر شد

و حالا خیلی بهترم

میم

بی توجه از کنارم میگذری

با گریه گفتم اینجوری نکن

ولی تو همش ادامه میدی

ازت جدا شم؟

چون من نمیتونم بی محبتی و بی احترامی رو تحمل کنم

سخته برام ،ولی اگه ادامه بدی ،جدا میشم

جدی