میم
نمیدونم دید و نظر خانواده ام انقدر من رو تحت تاثیر قرار میده
یا رفتارهای آزار دهنده ات برام واضح تر میشه
یعنی بنظرم دو حالت وجود داره
البته که من خیلی اذیت میشم و تحت فشارم
ولی خب برام جالبه بفهمم دلیلش رو
میم
حالت اول اینه که به حدی رفتارت مورد تایید اعضای خانواده ام نیست که حتی وقتایی که صرفا تو جمع شون قرار گرفته ام و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده،کار ها و حرفات میره رو مخم
و حتی یکی دو روز بعدش هم هی بهت فکر میکنم
به ویژگی های بدت
به اینکه چقدر اذیت میشم
حالت دوم هم اینه که مثل یه زخمه این قضیه
هر بار با دیدن خانواده ام زخمم تازه میشه
انگار یادم میفته رفتار هات نرمال نیستن
اذیت میشم
و اینکه حق با منه
اما خب یکی دو روز بعدش،با یادآوری خوبی هات،انگار خودم رو قانع میکنم که نه تنها شوهر خوبی هستی ،بلکه شاید من در حد تو نیستم
میم
دوباره افتادی رو روال دیر خوابیدن و بازی کردن و غر زدن
این غر زدن هات انگار دفاع پیش از حمله ان
خودت شروع میکنی به غر زدن،قبل اینکه من بهت چیزی بگم
همش هم شاکی میشی از اوضاعت
انگار که من مسئولشم
همونطور که من رو مسئول میدونی برا بیدار شدنت
بهم میگی لابد برات مهم نیست ،وگرنه بیدارم میکردی
چطور میتونی همیشه انقدر حق به جانب باشی ؟
میم
اینطوری میتونم باهات آینده ای داشته باشم؟؟
نمیدونم
اصلا اون میم محکمی نیستی که تا پیریم رو باهات تصور میکردم
هیچی برات مهم نیست
نه دعوا شدن،نه تحقیر شدن،نه تهدید شدن،نه از دست دادن
یه مرد بوگندویی که کاهای خونه پیشکش،به کارهای شخصیت هم نمیرسی
یه راننده افتضاح که مدام پرخوری میکنه و آروغ میزنه و باد روده در میکنه
یه ریشویی که انقدر مسواک نزده که از دور بوی دهنش آزار دهنده است
یه بداخلاقی که کلاس هاش رو میپیچونه و کم کاری میکنه برا شغلش و زحمت های پارتنرش رو کم میشمره
کسی که انگار میترسه شریک زندگیش پیشرفت کنه
تو حتی باعث شدی از فکر مادر شدن هم تنم به لرزه بیفته
مادر بچه ای که تو باباش باشی شدن ،ایده خوبی نیست
قشنگ نیست
پره از تبعیض و سختی و کوتاهی از طرف پدرش
من هنوزم دوست دارم
ولی نمیدونم تا کی میتونم دووم بیارم
ولی نزدیکه روزی که ازت دل بکنم
بالاخره تمومش میکنم
و از همین الان ناراحت روز های خوب تو ام
روز هایی که من دیگه نیستم و تو هم انگار چیزی از دست ندادی
روزهایی که من درجا زدم و تو پیشرفت کردی
زندگی با تو رو دوست ندارم...