90.سردمه
بارون میباره
از ظهر منتظرم تو برگردی و بریم زیر بارون قدم بزنیم
تو برگشتی
ولی بهم گفتی کار دارم
ولی تو بیکاری میم
فقط میشینی حرف های این یارو رو گوش میدی
با پررویی هم میگی خب این هم کاره
ولی مرتب کردن خونه کار نیست
تمیز کردنش هم همینطور
کارهای اداری و خرید هم
آشپزی که اصلاً
اینطوریه که من بیکارم و تو انقدر سرت شلوقه،که نمیتونی بیای نیم ساعت پیاده روی
من هم لباس پوشیدم و اومدم بیرون
رو پله ی یه خونه قدیمی نشستم
سرده،مخصوصا زیرم
ولی دوست ندارم بلند شم
دو کوچه با خونه مون فاصله دارم
و تو حاضر نشدی همین هم بیای
با اینکه میدونی پی ام اس داره م...دم
با اینکه برات تعریف کردم دیشب چه خوابی دیدم و کل امروز چه حالی داشتم
تو زیرزمین خونه قدیمی مون،مامان روم بنزین ریخت که آتیشم بزنه
هنوز بوی بنزین رو حس میکنم
از ترس و وحشت و غم،دارم میمیرم
ولی کسی نیست که اینارو بهش بگم
پس فقط مینویسم
از این روزهای کذایی
که بیشترین سوالی که از خودم میپرسم ،اینه که میشه با تو ادامه داد یا نه؟
و خب حتی شبایی که کنار نم نشستیم و فیلم میبینیم،جوابم نه هست
حتی وقتی بوسم میکنی