161.تلاشی برای ثبت جزئیات

یک ربعه که به صفحه ی سفید خیره ام

و انگار مغزم خالیه از هر توصیفی

اما خب باید امتحانش کنم

من عاشق شنیدن صدای لباسشویی ام

عاشق پهن کردن لباس های تمیز و هی بو کردن اون اطراف

اما خب از جمع کردن لباس های خشک شده و جابجایی شون متنفرم

مخصوصاً که میم ادعا میکنه من تا کردن بلد نیستم،جابجایی بلد نیستم،کار با ماشین لباسشویی رو بلد نیستم

و چقدر راحت با نمیدونم و نمیتونم از زیر تک تک کارها در میره

و من این آپشن رو ندارم

چون اگه صد سال هم انجامشون ندم،میم بی تفاوت،به زندگیش ادامه میده

و این احساس تحمیله که انقدر آزارم میده

و برای اینکه خودم رو لوس کنم،قهر میکنم

و میم ذره ای هم اهمیت نمیده

شاید اشتباه و بچگانه بنظر بیاد،اما خب دلم میخواد محبت و توجه بخرم

و هی میخوره تو ذوقم

اینجای رابطه مون رو دوست ندارم

نه حرف خاصی میزنیم،نه وقت با کیفیتی رو با هم میگذرونیم

من دارم با بارداری و کارهای بی انتهای خونه و چالش های خانوادگیم کنار میام،و میم هم به دانشگاه و کار و دوستاش میرسه

135.نکن مامان

امروز حسابی خوابیدم

و بعد هم به سختی خودم رو راضی و یه جورایی مجبور کردم که به آشپزخونه برسم

البته اول از همه برا میم غدا پختم،برا میم چون خودم نخوردم،میخوام فست بگیرم،مخصوصا که بعد از قطع داروها بهم میگن لاغر شدی

کللللللییییی ظرف شستم ،بی اغراق بیشتر از ۲ ساعت مفید

به یخچال رسیدم،چون میوه ها خراب شده بودن و آب پس داده بودن به کشو

حتی اجاق گاز رو کامل کشیدم جلو و حسابی پشت و زیرش رو تمیز کردم

یه سری لباس تمیز که خشک شده بودن رو تا کردم

دو سری لباسشویی رو روشن کردم

و کلی ریزه کاری دیگه

شب هم رفتیم خونه مامان بزرگم

اونجا درباره اینکه میخوام دوره خیاطی بگذرونم حرف زدم

و مامانم بهم گفت(تو جمع) تو هیچ کاری رو یه هفته هم ادامه نمیدی،آخرش به هیچ جایی نرسیدی،آخرش شدی خیااااطططط

من هم جواب دادم

چون دلم خواست

و چون اولین بارش نیست

گفتم منظورت چیه؟چرا عاقبتم هیچ و پوچه؟نتیجه ای هم نداشته باشه تجربه میشه برام

کلی بهش برخورد و زود رفتن

حتی دنبالش هم رفتم،ولی گفت بیشعورترینی و ...و با گریه رفت

نکن این کار رو مامان

یه بار مشوق باش

مشوق هم نیستی،تو جمع شخصیتم رو تخریب نکن

134.خاطره ی خیلی بد

هرررچقدر آرزو کردم که دیگه اسفند رو هم به سلامت رد کنیم و امسال مریض نشیم،بی فایده بود

چنان مریض شدم که دارم جون میدم

نمیدونم از کی و چجوری گرفتم

ولی گوشم انقدر التهاب داره که کلا انگار تو این دنیا سیر نمیکنم

دلم میخواست یکی بود که ازم پرستاری میکرد

ترجیحا خونه خودش

چون میم به حدی خونه رو ترکونده که از خوب شدن و خونه تمیز کردن میترسم

اما خب چه کنم ،همین که غذا دارم هم خوبه

دیشب یه ویدیو دیدم که توش درباره غش کردن حرف میزدن

خواستم یه خاطره ای رو اینجا تعریف کنم،شاید بعد از سالها خالی شدم و فکر کردن بهش انقدر آزارم نده

من خیلی خیلی برای رفتن به کلاس زبان اصرار کردم

ماه ها گریه کردم و فایده ای نداشت

راستش یادم نمیاد برای چیز دیگه ای انقدر پافشاری و درخواست کرده باشم

آخرش هم پدربزرگ و مادربزرگم من رو بردن یه موسسه و ثبت نامم کردن

و چه روز هایی داشتم من تو اون موسسه

شاگرد خیلی زرنگی بودم و کیف میکردم از پیشرفتم

هم معلمم و هم خودم خیلی رو غیبت کردن حساس بودیم

یه روز که روز اول پریودم بود،پدر و مادرم گفتن نرو

اما من گفتم نمیتونم غیبت کنم ،عقب میفتم

و تنها رفتم به سمت کلاس

کلاس که تموم شد،دیدم جفت شون اومدن دنبالم

خوشحال و متعجب بودم

ولی بهم گفتن تو که حرف گوش نمی‌دی ،ما هم ماشین نیاوردیم و باید با اتوبوس برگردیم خونه،که برات درس بشه

رفتیم و سوار اتوبوس شدیم و جا نبود بشینیم

تو مسیر انقدرررر درد کشیدم که یه لحظه همه جا سیاه شد و چیزی نفهمیدم

و وقتی چشم باز کردم،گوشه خیابون نشسته بودم و پدر و مادرم بالای سرم دعوام میکردن

حتی دستم رو نگرفتن که بلند شم

بابام میگفت تو جمع آبروم رو بردی

و دو تایی کلی حرف بارم کردن

و ماشین گرفتن و برگشتیم خونه

نمیدونم چرا تصمیم گرفتن همچین کاری باهام بکنن

ولی انقدرررر حالم بد میشه هر بار که یادش میفتم

چقدرررر بدجنسانه باهام رفتار کردن

چقدر تنها بودم

چقدر حس نا امنی داشتم

چه بد گذشت بهم

واقعا چرا؟؟؟

121.یهو روشن میشم

یه روزایی هم هست که یهو موتورم روشن میشه

و کارهایی که ماه هاست عقب انداختم رو یکی پس از دیگری انجام میدم

ولی خب تعداد این روز ها زیاد نیست در زندگیم

که اگر بود ،بسی کارآمد تر میبودم

میم خوابه و من هم از خدا خواسته،افتادم به جون خونه

بشدت دلم میخواد برم خونه خاله

و شاید جایزه دادم به خودم و تایمی که میم باشگاهه،منم رفتم اونجا

البته اگر میم بره باشگاه

مهم هم نیست کارهام همین امروز تموم شه،مهم شروع کردن بود

البته دلم میخواد و باید با میم بریم بازار

چند تا کار هست که باید انجام شن

استثنائن حجم زیاد کارها رو امروز دوست دارم

خودم رو هم

خونه رو هم

ولی میم رو زیاد نه

با تراپیستم که صحبت کردم،حدس میزنم دلیل ناسازگاری میم،عدم بلوغ فکریشه

و دیشب تو این فکر بودم که برم و آی یو دی بزارم

نمیدونم هزینه و سختیش چقدره

باید بیشتر تحقیق کنم

اما خب لازمه

چون نباید بچه دار شیم

و میم هم که رابطه ی محافظت نشده میخواد

و من هم توان مقاومت رو از دست دادم

پس باید دور از چشمش جلوگیری کنم

76.خونه تکونی

مامانم ۶.۵ صبح اومد

واقعا ۶.۵

و تا همین الان،نان استاپ کار کردیم

خیلی خسته شدم

دارم میمیرم ولی کوتاه نمیاد

یه سوراخ سمبه هایی رو میسابه که تا حالا ندیدم

61.خوبم؟

خوبم؟

آره

تو هال نشستم ،برا خودم شربت آلبالو ریختم و به پادکست گوش میدم

ماکارونیم داره میپزه

ظرف کثیفی نیست

از خردکن جدیدم راضی ام

و همینطور از جارو شارژی که دیروز خریدم

چقدر یه سری وسیله ها زندگی رو راحت تر میکنن

میم سفارش کرد حتما اتاق رو مرتب کنم

ولی حال ندارم و اولویتم یه سری کار دیگه اس

مثل پختن شله زرد

چون هوس کردم

از غرغر هاشم نمیترسم

چون دوست ندارم کارام رو بخاطر تری از غرغرهاش،انجام بدم

همین امروز ،از پختن غذا بگیر تا حسابی سابیدن گاز

همه رو به خواست خودم انجام دادم و دوستش داشتم

واقعا نمیدونم چرا تو ذهنم،انگار برا دوست داشتن خودم و توجه کردن به خودم و خوشحال کردن خودم،کوپن تعریف کردم

روزی یکی دو تا فقط

ولی نه،امروز و روزهای بعد هم بدون محدودیت،خودم رو خوشحال میکنم

چون لایقشم

51.میدان دو

من رو نیمکت نشستم و میم داره میدوه

اگر پریود نبودم،بهش ملحق میشدم

هرچند هیچ خانومی اینجا نیست

اینم مثل همه کار‌های کوچیک و بزرگ دیگه

مثل کلی بدیهیات دیگه که هر روز براش میجنگم

همه میجنگیم

هوا خوبه

مطمئنم اگه خونه میموندم،فقط دراز میکشیدم و حالم بدتر میشد

من آدمی ام که بیرون رفتن و بیرون موندن حالم رو خوب میکنه

خونه هم دوست دارم،ولی خب کارهای لایتناهی اش حس نا مفیدی میده بهم

مامانم دیروز تعریف میکرد که رفته بیرون،برا گوشیش گارد و گلس خریده،بستنی خورده(پسته ای/دارک)،یه شلوار هم پسندیده

می‌گفت مدلش مام استایله

چقدر کیف کردم!

چقدر خوشم میاد از این کارهاش

میم هم این چند روز بطور داوطلبانه ،چند تا کار انجام داده

چقدر همین مرتب کردن ساده،خوشحالم کرد

و البته که ابرازش کردم این خوشحالیم رو

به مامان هم گفتم چقدر کار خوبی کرده بیرون رفته و خرید کرده

به امید پریود کم درد

پ.ن:کاش کار خونه انقدر زیاد نبود،قطعا آدم خوشحال تری میشدم

چون همین الان،کل فکرم پیش سینک پر از ظرفه،پیش سرامیک های گرد گرفته،پیش لباسای ولو روی تخت

44.من و کارهای خونه

یه چیزی رو متوجه شدم

من اکثر کارهارو دوست ندارم،و یا بخشیش رو دوست دارم

جمع کردن لباس ها و روشن کردن لباسشویی و پهن کردن شون رو بند رو دوست دارم ،ولی جمع کردن و تا کردن و جابجایی شون رو نه

شستن ظرف ها رو دوست دارم ولی جابجایی ظروف تمیز رو نه

پختن غذارو دوست دارم ولی جمع و جور کردن بعدش رو نه

البته اینجا دوست داشتن،به معنی کمتر بد اومدنه

وگرنه که از همه شون بیزارم

جاروبرقی ،طی کشیدن،و گل سر سبد هم رسیدگی به آشغال و سطلش،و تمیز کردن سرویس بهداشتی

کی بشه که من عادت کنم و انقدر برای هر کار خونه،عذاب نکشم؟؟

27.ما و آشیانه

یه چیزی رو فهمیدم،اینکه اوضاع خونه خیلی رو حال جفت مون تاثیر داره

مخصوصاً وقتایی که خیلی خونه به هم ریخته میشه

هر شب تصمیم میگیرم حسابی خونه رو دسته گل کنم،ولی فرداش از خونه فرار میکنم،به هر مقصدی که بشه

فرارم از تمیز کردن و آشپزیه

و خیلی ناراحتم بابتش

و تصمیم دارم فردا،سریع و ظاهری،یه دستی به سر و روی همه جا بکشم،یعنی مرتب کردن سریع اتاق،شستن ظرف ها،تمیز کردن گاز

مرحله بعدی هم میشه جاروبرقی حسابی،گردگیری حسابی،تمیز کردن سرامیک آشپزخونه،تمیز کردن حسابی سینک،شستن حسابی سرویس بهداشتی

امیدوارم آقای نجار،علاوه بر جا کفشی،چند تا طبقه هم بسازه برای اتاق،وسایلم حسابی سر و سامون میگیرن و اتاق هم عمقی مرتب و تمیز میشه

ماشین مون چند تا کوچه اون ور تره،باید صبح زود،قبل از اینکه وسایل توش از گرما فاسد بشن،یا من یا میم بریم دنبالش

باید به خودمم حسابی برسم،ولی خب میتونم به چند روز دیگه موکولش کنم،چون با تمیز شدن هر چند سطحی خونه،هم حال مون خوب میشه،و هم اینکه احتمالاً مهمون داشته باشیم و اوضاع اصلا مناسب نیست

اصلا تاریخ و روز از دستم در رفته ،برم چکش کنم

خب فردا که ۲۸ اسفنده

نمیدونم ۲۹ میریم مهمونی،یا یکم

کلا درک نمیکنم اینکه مراسمات رو جابجا میگیرن

بهرحال باید فردا قال کارها رو بکنم،که بعد از سال تحویل اگر مهمون اومد سکته نکنم

یکم که افتادم رو روال،خونه تکونی حسابی هم انجام میدم

این از آشیونه

از خودم بگم ،این ماه شهریه پرداخت کردم،ولی فقط یه جلسه رفتم باشگاه،خیلی بابتش ناراحتم ،چون خیلی حس خوبی میده

از مطالعه ام نسبتاً راضی ام،اما از یادگیریم خیر

تلفن مون قطع شده و باید پیگیری کنم،ولی حتی نمیدونم از کجا

باید پیگیر بیمه بشم

و چند تا کار دیگه که یادم نمیان الان

کلا یه عالمه حرف تو ذهنم هست،ولی شروع به نوشتن که میکنم،هیچی به هیچی

فعلاً همین کارارو انجام میدم،بعدشم درست کردن ساعت خواب و استارت دوباره ی صفحات صبحگاهی

24.اشک شوق یا دلتنگی؟

حدود نیم ساعت،بی وقفه،دونه های درشت اشکم می‌ریختن

چرا؟

چون تو گوشی میم،عکساس قدیمی مون رو دیدم،و حس عجیبیه مرور راهی که به اینجا ختم شده

چقدر خوش میگذشت،چقدر سخت میگذشت،چقدر قوی پیش رفتیم،چقدر همدیگرو دوست داریم

تصور روزی که میم رو کنارم نداشته باشم،قلبم رو به درد میاره

البته که تاثیرات هورمون ها غیر قابل انکارن،علی الخصوص این روزای منتهی به پریود،ولی واقعا من عاشق میم هستم،با تموم دعوا ها و جدل ها

میم از با ارزش ترین دستاورد های منه

نزدیکترین رفیقمه

و دلیل حال خوبم

هیچ جمله ای نمیتونم بچینم در وصف حالم

فقط میدونم بعد‌ها،دلتنگ این روزامون میشم

این خونه نقلی،کتابخونه ای که ساختمیش،اتاق همیشه شلخته مون،سینک همیشه پر از ظرف مون،ذرت خورون و سریال دیدن هر شب مون،دور دورای پر از حرف مون با ماشین قشنگ مون،...

14.من و آشیانه

این چند روزی که صفحات صبحگاهیم رو مینویسم،انگار برای بقیه روزم حرف کم میارم،در حد یه تودو لیست و دان لیست،همین

ولی من واقعاً راضیم که شروعش کردم

اصلا اون حس تخلیه شدن،آروم شدن،حتی وقتایی که تونستم عمیق بشم و کل اون روز رو درد میکشم از واکاوی ذهنیم،خیلی داره کمکم میکنه

الانم که تو کنج آشیونه م گم شدم،کنار بخاری،اونجایی که از لب پنجره میتونم بیرونو ببینم،صدای قشنگ لباسشویی تو خونه پیچیده و بوی تمیزی میاد

خوشحالم که تو این روزای زشت pms ،باشگاه میرم،به خونه میرسم،به خودم میرسم،با میم خوش میگذرونیم...

اعتراف میکنم به تمیز کردن خونه علاقه مندم،کیف میده

6.برنامه ی خونه مون

امشب بعد دعوا و آشتی با میم،نشستیم و یه برنامه نوشتیم که روتین خونه رو مرتب و تمیز کنیم

تقسیم کار کردیم و حرف زدیم

بعدم رو کاغذ نوشتیم و زدیمش رو یخچال

امیدوارم بهش پایبند باشیم