161.تلاشی برای ثبت جزئیات
یک ربعه که به صفحه ی سفید خیره ام
و انگار مغزم خالیه از هر توصیفی
اما خب باید امتحانش کنم
من عاشق شنیدن صدای لباسشویی ام
عاشق پهن کردن لباس های تمیز و هی بو کردن اون اطراف
اما خب از جمع کردن لباس های خشک شده و جابجایی شون متنفرم
مخصوصاً که میم ادعا میکنه من تا کردن بلد نیستم،جابجایی بلد نیستم،کار با ماشین لباسشویی رو بلد نیستم
و چقدر راحت با نمیدونم و نمیتونم از زیر تک تک کارها در میره
و من این آپشن رو ندارم
چون اگه صد سال هم انجامشون ندم،میم بی تفاوت،به زندگیش ادامه میده
و این احساس تحمیله که انقدر آزارم میده
و برای اینکه خودم رو لوس کنم،قهر میکنم
و میم ذره ای هم اهمیت نمیده
شاید اشتباه و بچگانه بنظر بیاد،اما خب دلم میخواد محبت و توجه بخرم
و هی میخوره تو ذوقم
اینجای رابطه مون رو دوست ندارم
نه حرف خاصی میزنیم،نه وقت با کیفیتی رو با هم میگذرونیم
من دارم با بارداری و کارهای بی انتهای خونه و چالش های خانوادگیم کنار میام،و میم هم به دانشگاه و کار و دوستاش میرسه