159.صدای قلب
جوجه،امروز صدای قلبت رو شنیدیم
خوش اومدی
جوجه،امروز صدای قلبت رو شنیدیم
خوش اومدی
از دیروز شونصد دفعه گریه ام گرفته
بسته دیگه این همه حالت تهوع
یعنی واقعا راهی نیست؟
واقعاً از شدت خواب،هر جایی که باشم،تو هر پوزیشنی،بیهوش میشم
وگرنه که نمیتونم دراز بکشم و آروم به خواب برم
میدونم زوده برای خسته شدن ،تازه ۵۰ روز گذشته
اما خب کلافه ام
کلافگی و حالت تهوع و روده های اذیت کن و کم آبی،پدرم رو در آوردن
من چه کنم با این وزن اضافه و حال خراب؟؟
تموم فکرم درگیر اینه که به جای اجاره نشینی،بریم تو ساختمان مامان بزرگ یا نه
کرایه و احیانا ودیعه اش که کمه
اما خب آزار های مامان بزرگم قابل پیش بینیه
می ارزه؟
نمیدونم
توان و جون دارم که مبارزه کنم؟
نمیدونم
قراره خونه رو بفروشیم و وارد یه کاری بشیم
استرس همچین ریسکی،کل ذهنم رو درگیر کرده
واقعاً دلم برای روزهای قبل بارداری تنگ شده
و خسته شدم از این قوی بودن
واقعا لیمو ترش شده نجات بخش من
اصلا فکر نمیکردم انقدر روی رفع حالت تهوع تاثیر داشته باشه
دعواهامون با میم شروع شده
طبق معمول سر دوش نگرفتن هاش،تنبلی کردن هاش،...
و مراعات های اون هم به همین زودی تموم شده
دلم لک زده تو این هوا و سرسبزی،برم تو طبیعت
اما خب میم میفرماید که فرصت ندارد(صبح تا شب خواب،شب تا صبح کار)
نمیزاره با کس دیگه ای هم برم
مسافرت دور و شرایط خاص و ایده آلی مد نظرم نیست ها
همین که چشمم به چهار تا درخت بیفته کافیه
اما خب این ماییم
توقعات ناچیز من،و برآورده نکردن های میم
وسط ولاگ میا تصمیم گرفتم بیام و بنویسم
هرچند خیلی حال ندارم
کلی کار ریخته رو سرم
و کلی کار هم انجام دادم
الان اولویت شستن ظرف ها،جابجایی ظرف های تمیز و اپیلاسسون هست
چون عصر یه حمام مفصل رفتم
هرچند که دو روزه حالت تهوع آزارم میده
تو این مدت چند بار پا درد سراغم اومده
و همش هم سینه هام درد دارن
بهرحال سعی میکنم همچنان چیز میز بخورم
کتاب بخونم
و مفید بگذرونم روزهام رو
و دوست ندارم با آدم ها تعامل داشته باشم
چون پریشب که خونه مامان میم بودیم،باباش طبق معمول چرت و پرت تفت داد
و من هم ناراحت شدم
و قطعا خیلی خوشحالم که روز بعدش میم این رو با مادرش مطرح کرد
چون خودم میخواستم با پدر شوهرم حرف بزنم
اما خب میم،بدون اطلاع و اصرار من،این کار رو انجام داد و کلی خوشحال شدم
دیروز هم که با دو تا دوستام(تنها دوستام) بیرون بودم
خیلی بد فازی کردم
کلا آزارم میده این دوران
و دوست دارم تو خونه باشم و به کارهام برسم
و در کنارش با میم هم باشم
کاش انقدر نسبت به مسواک گارد نداشتم
چه مرگمه واقعاً
چه باردار باشی و چه نباشی ،باید خودت رو کنترل کنی
مطمئنم تنهایی از پسش برمیای
چه نگهش داری و چه نه
تو خیلی قوی هستی
میدونم استرس داره ،درد داره،سختی داره
ولی تو میتونی
عصر برو آزمایشگاه
و طبق اون خیلی آروم و منطقی تصمیم میگیری