بعد از چند روز درگیری ذهنی درباره رفتار ناراحت کننده ی خانواده ی میم،امروز به مادرش پیام دادم

خیلی صریح دو مورد رو براش توضیح دادم

و اینکه چقدر دلخور شدم از این دو مورد

یکیش نحوه ی رفتار پدر شوهرم

که گفتم طبق معمول رفتارش رو دوست نداشتم

و اینکه اگر باهاش مطرح نمیکنی،تا خودم انجامش بدم

و یکی هم اینکه کاملا برام واضحه که اون روز با منظور و کنایه،سعی داشت بهم بفهمونه که رسمه خانواده ی من،سیسمونی بگیرن

بهش گفتم من اگر خیلی اهل رسم و رسومات بودم،از هزار تا مراسم و هزینه ی ازدواج کوتاه نمی اومدم

یکم سعی کرد کولی بازی در بیاره

اما خب ادامه ندادم

و اون هم دیگه جواب نداد

واقعاً خیالم راحت شد

تو بعضی موارد،اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم

و تا حرفم رو نزنم،دلم خنک نمیشه

امشب هم که میم گفت بریم اونجا،اوکی دادم

اما خب عصر خوابم برد و میم هم دیگه بیدارم نکرد

تصمیم مون قطعی شده برای فروش خونه و شراکت

و رفتن به ساختمون مادربزرگ

من اجازه نمیدم کسی ناراحتم کنه

از پس زندگیم بر میام