هرچی سعی کردم این مدت چیزی نگم و اهمیت ندم،نشد که نشد

خاله ام ۳۴ سالشه

و پاش شکسته

و یه هفته است خونه مامانمه

اینکه مادر و خونه پدری داره که بدلیل تنبلی مادربزرگم،ازش استفاده نمیشه به کنار

اینکه کلی خواهر و برادر دیگه داره به کنار

من با یه موضوع کنار نمیام

چررررااااا باید هرکی هرچی گفت رو انجام بدن؟

فلانی زنگ زده گفته صمغ فلان درخت برا شکستگی خوبه

چررراااا پدر من باید کل شهر رو بگرده که این کوفتی رو پیدا کنه

چرا باید شیر بادام درست کنن و با کنجدی که خودشون بوداده اش کردن،ترکیب کنن روزی چهار لیوان بخوره

عصاره قلم و خوراک ماهیچه هر روزه بماند

انواع و اقسام میوه نوبر،توت فرنگی و آناناس و ...

همممممه ی این ها به کنار

هرکی که یکم حوصله اش سر میره،برای وعده میاد خونه اشون

خب مگه عیادت نیم ساعت نیست؟

یک هفته است هررررر وعده اندازه ده نفر بیشتر،گوشت و مرغ پخته میشه

اوکی از اطرافیان مراقبت کنیم

ولی آخه این مدلی؟؟؟؟

چرررراااا واقعا؟

مگه هر آدمی تجربه ی شکستگی نداره؟

همه اینجورین؟

خاله و مامانم شورش رو درآوردن

و چند ماه این پروسه ی مسخره قراره ادامه داشته باشه