واقعاً معده ام پدرم رو درآورده

برای دارو هم هرکی یه چیز میگه

چهارشنبه سونوگرافی دارم

ببینیم اصلا قلبش میزنه یا نه

راستش استرس دارم

جدیدا یه چیزی که خیلی رو مخمه،دست پختمه

حس میکنم خیلی بد شده

مخصوصا اینکه کلی هم حواس پرتی به خرج میدم

مثلا تو خورش آلو،لیمو عمانی ریختم

فاجعه بود واقعاً

یا تو جیپاز غذام سوخت

و دیگش دیگه به درد نمیخوره،چون اون سوختگی پاک نمیشه

امروز هم که افتضاح ترین ماکارونی رو پختم

اما میم اوکیه

هرچند حسابی از خوابیدن زیاد من سواستفاده میکنه

و بیشتر از من میخوابه

همش دلم میخواد بیرون باشم،یا مهمونی

اما دلم هم نمیخواد باشم

نمیدونم چطوری بگم

اوضاع بهم ریخته دیگه

فقط سعی میکنم با گذروندن دوره هلال احمر و صندوق طلا،مفید بگذرونم روزهامو

ببینیم چی پیش میاد