از یه سری بی برنامگی متنفرم

از دیشب دارم به دیزیم میرسم

و پدر ساعت ۱.۵ پیام میده که ناهار میمونم اداره ،و شام میام

خب من الان باید تا شب باز هم جلو اجاق گاز وایسم

صبح که بهش زنگ زدم،گفتم برات غذا میارم

هی گفت نه ،خودم میام اونجا با هم میخوریم

خب پدر من،دلم نمیخواد مریض شم توی این شرایط

و اصلا نمیتونم پذیرایی کنم

مخصوصاً که بخاطر قطع شدن برق،هی میترسیدم غذام بسوزه

یعنی اون سه ساعت ناپیوسته هم که خوابیدم،زهر مار بود

یکی از بدترین روزهامه

و نمیدونم چکار کنم