193.منگ و گیج
خونه مامان بزرگه کللللی کباب با پیاز خوردیم
بعدش هم شیرینی
بعد هم کلی میوه که مورد علاقه ام هستن
و انقدرررر غیبت کردیم که نیازم به غیبت،تا مدتها تامین شد
با میم آشتی کردیم،چون از عذاب وجدان سیلی و بشگون داشتم میمردم
و چون بهم گفت حتی یادم نمیاد چی گفتی بهم
جوجه ام اولین کادوش رو از دختر خاله ام گرفت
و مامان بهم گفت چرا نمیای خونه مون؟قهری؟خب به درک
روزها خیلی قاطی پاطی ان
مثل یه خواب
اما درکل ناراحتم بشدت
بخاطر وضعیتم،بخاطر حس ناتوانی در تغییر اوضاع و از دست دادن کنترل
بیشتر از هرچیز،منگ ام
خیلی منگ
+ نوشته شده در پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴ ساعت 0:54
توسط همان بلابلا
|