19.لذت موفقیت
دیشب داشتم مهره های کوچیک کاغذی رو با چسب،محکم میکردم برای شیشه ی تو دو و دان.
تراپیستم راست میگه،خلاقم واقعاً ،و مت چقدر برام سخته تعریف و تمجید قبول کردن
همزمان داشتم وویس های تراپی رو گوش میدادم،یه جایی درباره ی سه تا مهار اصلیم حرف زد،مهم ترینش فکر نکن بود،یعنی به جای فکر کردن و حل کردن،سعی میکنم نادیده بگیرم و فرار کنم
و جالبه دیروز که داشتم روزنوشت های قدیمیم رو میخوندم،بارها به این نکته اشاره کرده بودم که تا کی میخوای فرار کنی؟از چی فرار میکنی؟!
بعدیش ،موفق نباش! یعنی در حدی که تا نزدیک موفقیت پیش میرم،اما یه کاری میکنم که موفق نشم،چون از بچگی اعتماد بنفسم رو گرفتن،و نکته ی دردناکش اینه که از موفقیت هایی هم که به دست میارم،لذت نمیبرم و بی ارزشن در نظرم،و اینجوری ام که خب این که کاری نداشت،همه از پسش بر میان،و پریشب که با میم حرف میزدم،گفتش که آدم باهوشی هستی،و من گفتم کارایی که من میکنم،یه شامپانزه هم از پسش بر میاد!...
و سومی هم مهم نباش!
احساس میکنم مهم نیستم و نباید باشم،مثلا وقتی مسیولیت یه کاری رو بهم میدن،ترجیح میدم به جای مسئول،کمک مسئول باشم و خودم رو محق نمیدونم
و خیلی قبل تر هم توی همین جلسات فهمیدم که درددل های مامان،و اون جمله ی همیشگیش که اگه بخاطر تو نبود،تو این زندگی نمیموندم،مهار وجود نداشته باش در من به وجود اومده،و از دلایل پرفکشنیسمم همینه!تو نباید وجود میداشتی،حارا که داری باید ۱۰۰ باشی،یا ۱۰۰ و یا صفر،یا پرفکت باش ،یا کلا نباش
و چقدر سخته هر روز رو گذروندن با این احساسات
ولی خب قرار شد بجای گله کردن و دیگران رو مسئول دونستن،خودم رو بشناسم و کودک درونم رو به آغوش بکشم،باسد تک تک زخم هارو پیدا کنم و مرهم بزارم روشون
واقعاً تراپی بهترین تصمیم زندگیم بود
فعلا هم که برنامه جدید چیدم برا درس خوندن
یه چالش گذاشتم،که از فردا شروع میشه،بیداری قبل ۹،۳ پومودورو کار خونه،۱۰ پومودورو درس،و هر هفته سه جلسه باشگاه
زندگیه دیگه،باید پارو بزنی...