205.امروزم
امروز که آزمایشگاه بودم،خانمی که نمونه گیری کرد،خیلی سوال پیچم کرد
که چطور با ۲۳ سال سن بارداری
ناخواسته بود؟
چند وقته ازدواج کردی؟
و با نگاهش داشت ذوبم میکرد
من هم ناخودآگاه تو موضع ضعف بودم
و یک دنیا حس بد بهم داد
بعدش که یه سر رفتم خونه مامان،به همه توپیدم
خاله ام چهل روزه شده وبال گردن مامانم و اون یکی خاله ام
مادر داره،کلی خواهر و برادر داره
یکم شعورش نمیرسه که ملاحظه کنه
و حتی یه ذره هم اهمیت نمیده
باید کلی خونه رو بسابم
و حتی لباس های میم رو بشورم
چون چهار سالشه و نمیتونه به لباس هاش برسه
و حتی اگر تو مراسمی مثل عروسی،یه گرمکن و تیشرت بپوشه،براش مهم نیست
کاش فقط برای عروسی بریم،نه برای مراسم شب قبلش
اصلاً شرایطم خوب نیست و دلم نمیخواد
بعد از کارهای خونه،باید بریم لباس میم رو از خیاطی بگیریم
و شب هم بریم خونه مامان به صرف دلمه
امسال به دلایلی از همیشه بیشتر هوس دلمه کردم و خوردم
چون برای آزمایش باید ناشتا میبودم،معده ام شروع کرده به اذیت کردن و مطمئنم کل امروز سرویسم میکنه
وای یه کامنتی گرفتم از یه آدمی که با خوندن پست هاش،فهمیدم چقدر دنیا هامون دوره
ولی انقدرررر قشنگ بود کامنتش،میخواستم ماچش کنم
بعضی وقت ها انقدر بداخلاقی میبینم از آدم ها،که یادم میره حتی با یه جمله ساده ،چقدر تحت تاثیر قرار میگیرم و خوشحال میشم