من بودم و یه بلاگفا که روزی چند بار چک میشد

و الان چند روز یکبار میتونم وارد شم

از میم پرسیدم که یه ساک جمع کنم؟

گفت آره

و خب از اون موقع استرسم شروع شد

انقدر که عصر پیشنهاد دادم بریم به یکی از بستنی فروشی های مورد علاقه ام

از فضای مجازی کلا دورم و در طول روز نهایتا چند قسمت مدرن فمیلی ببینم

و با وجود این همه بی خبری از همه کس و همه جا،امروز بهم خبر رسید که پدر و مادرم طبق معمول بر خلاف حرف شون عمل کردن

نمیدونم چرا به همه،این همه دروغ میگن و هر بار هم دست شون رو میشه

به مامان که زنگ زدم،چند جمله بیشتر رد و بدل نشد و تلفن رو روش قطع کردم

فقط چند تا پیام فرستادم

واقعاً تا میام یکم ارتباط بگیرم ،گند میخوره به همه چی

از تک تک حرکات و جملات شون متنفرم و حتی گریه هم دردی دوا نمیکنه

همون بهتر که مظطرب و تنها،تو خونه خودم باشم

تا با یه مشت آدم دروغگوی پر ادعا،که احترامی برام قائل نیستن

۲۶ خرداد