214.از نوت
من بودم و یه بلاگفا که روزی چند بار چک میشد
و الان چند روز یکبار میتونم وارد شم
از میم پرسیدم که یه ساک جمع کنم؟
گفت آره
و خب از اون موقع استرسم شروع شد
انقدر که عصر پیشنهاد دادم بریم به یکی از بستنی فروشی های مورد علاقه ام
از فضای مجازی کلا دورم و در طول روز نهایتا چند قسمت مدرن فمیلی ببینم
و با وجود این همه بی خبری از همه کس و همه جا،امروز بهم خبر رسید که پدر و مادرم طبق معمول بر خلاف حرف شون عمل کردن
نمیدونم چرا به همه،این همه دروغ میگن و هر بار هم دست شون رو میشه
به مامان که زنگ زدم،چند جمله بیشتر رد و بدل نشد و تلفن رو روش قطع کردم
فقط چند تا پیام فرستادم
واقعاً تا میام یکم ارتباط بگیرم ،گند میخوره به همه چی
از تک تک حرکات و جملات شون متنفرم و حتی گریه هم دردی دوا نمیکنه
همون بهتر که مظطرب و تنها،تو خونه خودم باشم
تا با یه مشت آدم دروغگوی پر ادعا،که احترامی برام قائل نیستن
۲۶ خرداد