بعد از مدت ها که از ماشین استفاده کردم ،شونصد بار خراب شد و کلافه ترینم الان که با بدبختی خودم رو به خونه مامان رسوندم و تا خرخره باقلوا و آب خنک خوردم،تازه یکم حالم جا اومد نمیدونم فردا شب چی میشه فقط از دوستم قول گرفتم هرچی که شد،به دوستی مون خدشه ای وارد نشه خونه طبق معمول رسیدگی میخواد و چون میم انقدر غر میزنه،بد تر مغزم لج میکنه باهام دعوا میکنه که چرا بهم میگی کار خونه رو انجام بده و تنها کار میم،بیرون بردن آشغاله حتی پوست میوه و آجیل رو رو مبل میریزه و بله،مقصر منم که خونه همیشه دسته گل نیست کارهای فردام،صرفا برای نظم مغزم تمیز کردن فریزر آوردن وسایل یخچال و فریزر و چیدن شون لباسشویی بقیه روتین ها مثل غذا و ظرف و... شب هم که مراسم آشنایی و در آخر ،اگر پدر و مادرم با دیدن تی ان تی و سریال های چرت انقدر حال نمیکردن،هم خوشحال تر بودم و هم اعصابم آروم تر