ساعت از یک و نیم هم گذشت اما میم نیومده هنوز

رفته باغ با دوستاش

و من هم از صبح خونه مامانم

و پدر و مادرم خوابیدن

تصمیم گرفتم به ادامه ی نوشتن بلاگفا تو دفتر بپردازم

خیلی کند پیش میرم

چون خیلی سخت تر از یه رونویسی ساده است

حتی گریه ام میگیره بعضی جاها

مشکلاتم با میم یهو ورمیاد

و میبینم چقدر یه سری چیز ها طولانی مدت اذیتم میکنه

مثلا فهمیدم من از بهمن ۴۰۲ درگیر پا دردم

و هنوز هم بشدت اذیتم میکنه و علیرغم کلی پیگیری،خوب نشدم

میبینم که از روز اول برای کارهای خونه چالش داریم

و میم بدتر شده که بهتر نشده

هنوز ده تا رو هم ننوشتم،اما خیلی خیلی خسته ام

و فکر میکنم دلیلی که نمیتونم جلسات تراپی رو هم یادداشت کنم،همین سخت بودنشه

انقدر شفاف و واقعی همه چیز رو توصیف کردم که انگار با خوندن غم ها،غمگین میشم،با شرایط حساس استرس میگیرم و با توصیف گریه هام،اشک هام میریزه

نمیدونم اصلا توان تموم کردن اش رو دارم یا نه...