220.میتونم؟
ساعت از یک و نیم هم گذشت اما میم نیومده هنوز
رفته باغ با دوستاش
و من هم از صبح خونه مامانم
و پدر و مادرم خوابیدن
تصمیم گرفتم به ادامه ی نوشتن بلاگفا تو دفتر بپردازم
خیلی کند پیش میرم
چون خیلی سخت تر از یه رونویسی ساده است
حتی گریه ام میگیره بعضی جاها
مشکلاتم با میم یهو ورمیاد
و میبینم چقدر یه سری چیز ها طولانی مدت اذیتم میکنه
مثلا فهمیدم من از بهمن ۴۰۲ درگیر پا دردم
و هنوز هم بشدت اذیتم میکنه و علیرغم کلی پیگیری،خوب نشدم
میبینم که از روز اول برای کارهای خونه چالش داریم
و میم بدتر شده که بهتر نشده
هنوز ده تا رو هم ننوشتم،اما خیلی خیلی خسته ام
و فکر میکنم دلیلی که نمیتونم جلسات تراپی رو هم یادداشت کنم،همین سخت بودنشه
انقدر شفاف و واقعی همه چیز رو توصیف کردم که انگار با خوندن غم ها،غمگین میشم،با شرایط حساس استرس میگیرم و با توصیف گریه هام،اشک هام میریزه
نمیدونم اصلا توان تموم کردن اش رو دارم یا نه...