مصیبت نه زیاد جدید مون،فعالیت هایی هست که یه ساله روزانه چند ساعت مشغولی

امشب که جلسه داشتی،حس های متناقضی داشتم

از یه طرف خوشم نمیاد کسی اینجوری باهات حرف بزنه

از طرف دیگه ،دلم خنک میشد

خیلی واضح بهت گفتن به تو مربوط نیست

میم

بنظر من هم اگر این رو رعایت میکردی زندگی مون خیلی بهتر میشد

رعایت اینکه برای کاری که باید ،انرژی و وقت بزاری

انقدررررر مشغول فرعیات میشی،که همه چیز به فاک میره

بنظرم تویی که تو کارهای شخصیت موندی،ماهی دو سه بار اون هم با اون مصیبت ،حموم میری ،لازم نکرده بیای یه کنفرانس رو برنامه ریزی کنی

تویی که دومین هندزفری رو گم کردی (بله،اونی که مال من بود و به جای مال خودت که گم کردی،برداشتی)،تویی که از ریز ترین مسایل تا درشت و مهم ترین ،گیج میزنی،تویی که حتی تو شغلت موفق نیستی،بیخود انقدر تو این راه انرژی میزاری

در طول هفته،اندازه ی یه روزت که با دوستان راه دورت معاشرت میکنی،باهام حرف نمیزنی

با وجود همه این ها،بهم برمیخوره وقتی کسی حتی به حق ،باهات تند برخورد میکنه

ناراحت میشم از اینکه دو روزه الکی خونه رو میگردی تا شاید پیدا سه هندزفریت

و نگرانم از آینده ی این بچه...