این احتمالاً چندش ترین مطلبی هست که مینویسم

اما خب زندگی منه،مغز منه،خاطرات منه

چه چندش و چه مطبوع

بابا

خیلی وقت ها یاد یکی از پرتکرار ترین نصیحت هات میفتم

اما بیشتر ،وقت هایی که توالت رو با کلی حس بد،میسابم

نمیدونم چرا باید کسی همچین چیزی رو بارها برای بچه اش تعریف کنه

بچه ای که ناخودآگاه همین الان هم پر از حس گناه میشه

چون اون بچه،بارها تو رو تو اون موقعیت،تصور کرده

پدرش رو

پدرش رو تو اون وضعیت خفت بار و حال بهم زن انگار دیده

چرا باید بهم میگفتی که من سرویس بهداشتی مدرسه ها رو که میشستم،با ناخن،گه خشک شده ی بچه های مردم رو پاک میکردم

چرا بابا؟؟

بخدا که خیلی عذابم دادین با مامان

این شد نصیحت ؟

من از این باید نتیجه بگیرم که درس هام رو خوب بخونم،که مثل داییم دکتر شم؟یا حداقل یه معلم ساده،که دستم تو جیب خودم باشه؟

هزاران چیز مضخرف دیگه رو بهم میگفتین

واقعاً اگر مثلا تنبیه فیزیکی میشدم از طرف تون،انقدر روحیه ام به گا می‌رفت ؟؟

من این گه هایی که به مغزم چسبیده رو با کدوم ناخن پاک کنم بابا؟؟

منی که طبق معیار های چرت و پرت جامعه و پدر و مادر،متاسفانه بچه خیلی خوبی بودم

چرا باهام این کار رو کردین ؟

چرا باهام حرف میزدین؟

هر روز دارم دست و پا میزنم که یکم،فقط یکم فاصله بگیرم از مضخرفاتی که تو مغزم فرو رفته