247.خونه مادربزرگه
دیشب مامان باباها خونه مون بودن
خوش گذشت،مخصوصا اینکه خیلی کمک کردن و میزبانی خسته کننده نبود برام
کلا متوجه شدم که خیلی دوست دارم اگر مهمونم کمک کنه
و خیلی هم دوست دارم وقتی مهمونم،به میزبان کمک منم
چه عیبی داره؟
نمیفهمم چرا یه سری،بد میدونن این رو
مخصوصاً تو جامعه خودمون که آقایون همیشه ی خدا مهمونن
و یکی شون یه تکونی به باسن میارک شون نمیدن
دیشب باز هم موضوع جابجایی ما به خونه ی مامان بزرگم رو پیش کشیدن
موضع من مشخصه
من نه تو این خونه میمونم،نه میرم جایی که نزدیک خانواده باشه
من میگم نزدیک،و اونا حرف از خونه ای میزنن که یه طبقه مامان بزرگه،یه طبقه عمو،و یه طبقه هم بشیم ما
محاله همچین کاری کنم ،اون هم وقتی که میدونم بچه جونم چند ماه دیگه پیش مونه
با مامان و مادر شوهر و خواهر شوهر هم حرف زدم،گفتم نزدیکی ،اجازه ی دخالت میده،و من هم اجازه نمیدم احدی تو تربیت و سبک بچه بزرگ کردنم دخالتی کنه،منظورم خودشون هم بود
بعد از رفتن مهمونا ،یکی از دوستای میم اومد
من هم تو بحث شرکت کردم و یکی دوجا،نظر دادم
و خوشحال ترینم و به خودم افتخار میکنم
همینا
پ.ن:کاش همت کنم و برم بیرون ،باید به هر روز بیرون رفتن خودم رو عادت بدم
پ.ن:لعنت به قطعی برق