250.نمیتونم
دیشب ریسک کردم و با اون بیحالی،از پله ها پایین رفتم و خودم رو به تخت رسوندم
فقط تونستم برات بنویسم:
انقدر آدم حسابی و بالغی،که تو این شرایط خود واقعیت رو نشون میدی
نمیدونم بعضی وقت ها دلم رو به چیت خوش میکنم
غیرقابل اتکایی
و برات فرستادم
کلی چیز دیگه هم خواستم بفرستم،ولی خودم رو کنترل کردم
از گیج بازی ها و بی توجهی هات متنفرم
و از فکر اینکه عمدا اینطوری میکنی،متنفر تر
خونه به گه کشیده بشه،از حال بد بمیرم ،دنیا به آخر برسه،همینی که هستی
انگار نه انگار
یه شب حالم بد بود،خونه رو گند بر داشته
همه جا پر از ظرف کثیفه
چیزی برا خوردن نیست
غذا رو گاز فاسد شده
و من جون ندارم همه ی این ها رو حل کنم
تو چی؟
میخوابی،استراحت میکنی،خوش میگذرونی
لعنت به مغزت میم
+ نوشته شده در دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴ ساعت 16:53
توسط همان بلابلا
|