252.مریض مظلوم
میم از دیروز حالش بده
و کل دیشب داشت از تب میسوخت
و لرز هم داشت
با اینکه از شدت خواب داشتم بیهوش میشدم،همش بالاسرش بودم
وقتی مریض میشه خیلی مودب و مظلوم میشه
خودم هم زیاد سرحال نیستم
و تصمیم گرفتم از اطرافیان کمک بگیرم
همین شد که سوپ و غذا و ...دارم
هم مامانم فرستاد،هم مامان میم
خودم هم سعی دارم به خونه برسم،ولی تا بلند میشم،دلم درد میگیره
بی نهایت از خودم شاکی ام
چون تا وقتی هله هوله نباشه سالم خوریم گل میکنه
اما وقتی بدونم یه چیزی ته کابینت یا یخچاله،تا نخورمش بیخیال نمیشم
و همین میشه که جسمی و روحی بهم میریزم
میم برا دکتر رفتن مقاومت میکنه،اما میخوام اعتنا نکنم
برا اینکه نشون بده خیلی خوبه،مشغول کار شده،ولی میترسم شب بازم حالش بد بشه و دستم به جایی بند نباشه
خسته ام و بی حوصله
ببینیم چی پیش میاد
+ نوشته شده در چهارشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۴ ساعت 17:55
توسط همان بلابلا
|