256.رنگی
نمیدونم چرا ناخودآگاه برای ثبت روزهای معمولی و روزهای خوب،کم کاری میکنم
دیروز با مامان رفتیم بازار و کلی چرخیدیم
و حتی برا جوجه،بلوز و شلوار گرفتم
کلی هم ادویه،که یکساعته دارم خالیشون میکنم تو ظرف هاشون
انقدرررر بازار پر از رنگ بود،انقدرررر چیزای قشنگ دیدم که شارژ شدم
هرچند انقدر پاهام درد گرفت که شب نمیتونستم بخوابم
حالا چیزای قشنگ منظورم سینی های مرتب فلفل دلمه ای های رنگی و کدو و ... هست
نمیدونم ولی من با دیدن چیزای ساده و رنگی خیلی حالم خوب میشه
اما خب فهمیدم خیلی خیلی تو پیادهروی تنبل شدم ،و میخوام روزانه برم بیرون
باید تنها برم و این هم خودش چالشیه برام
برق مون روزی دوبار،هر بار حداقل ۲ ساعت قطع میشه
فردا عازم تهرانیم،میدونم قراره خیلی بد بگذره،اما چه کنیم که این سری واقعاً مجبوریم،چون نگران گوارش میم هستم
امروز رو خونه میمونم که دسته گل بشه و تر و تمیز
فردا هم تهران،رفت و برگشت
پس فردا هم احتمالاً هیچی
اما چهارشنبه قرار شد با کیمیا بریم بیرون
به اون دوستم که بچه اش دو ماهشه گفتم هروقت مقدور بود بگو که بیام ببینمتون
و هنوز خبری ازش نیست
همینا
خوبم نسبتاً