259.باز هم احساس گناه
درست تو این شرایط که شونصد تا کتاب نیمه خونده دارم،یه کتاب تو کتابخونه مامان پیدا کردم و قاعدتاً دزدیدمش
قمار عاشقانه
انقدرررر دوسش دارم که کلی وقت براش میزارم و لذت میبرم
کل دیشب از درد معده به خودم پیچیدم
تا نزدیکای صبح نخوابیدم
صبح میم خیلی خودجوش حیاط رو مرتب کرد و شست ،حمام رو هم
بعد هم دوش گرفت و رفت نون خرید و مشغول کار شد
خدا بهش رحم کرد چون خیلی جدی میخواستم امروز آوار شم سرش
طبق معمول صبح یکبار و الان هم یکبار،برق قطع شد
و خب قرار بود بریم بیرون
که میم با داد و بیداد به ادامه ی خوابش رسید
باورم نمیشه حتی برای خرید خودش هم بیرون نمیاد این بشر
من هم یه مدل تنبلونه زرشک پلو پختم که محشره و قطعاً بازم درست میکنم
و متاسفانه الان که سیر شدم ،بشدت خوابم میاد
فکر نکنم تا شب اتفاق خاصی بیفته،برا همین زودتر نوشتم امروز رو
فقط یه مورد مونده
مامانم چند وقت پیش تو یه جمعی تعریف میکرد که اون تایمی که بخاطر کم خونی شدید،هی از حال میرفت ،به من و دختر خاله ام گفته که چند بار وسط ظرف شستن بیحال شدم،و ما دو تا عین خیال مون نبوده
در گاو بودنمون که شکی نیست
اما خب خیلی این قضیه رفته رو مخم
همون داستان همیشگی، احساس گناه
انگار تا آخر عمرم هرچقدر هم فرار کنم و بخوام حلش کنم ،یه محرک پیدا میشه که گند بزنه به احوالاتم
همینه که دو هفته بیشتر گذشته،و من حالم بده