284.گوجه چرخی
طبق برنامه برق قطعه و درحال پختن، دارم مینویسم
صبح ساعت ۸ با صدای چاه باز کن همسایه از خواب پریدم و داشتم دیوونه میشدم
صداش وحشتناک بلند و عجیب بود، فکر میکردم دونه دونه کابینت ها دارن با وسایل نازنینم میفتن و میشکنن
که میم به دادم رسید، بهم آب داد و توضیح داد تا آروم شم، بعدش هم بهم گوشگیر داد که صدا رو نشنوم
الان هم که میم خوابه و من هی خودم رو با چیزای کوچولو سیر میکنم
دلم نمیاد تنهایی غذام رو بخورم و در عین حال، خیلی دوست دارم زودتر دخل ترکیب مورد علاقه ام رو بیارم
خوراک گوشت چرخی و گوجه، با سیب زمینی سرخ کرده و برنج
شب همه مهمونی ان، میم که دید دلم اونجاست گفت خب بریم، اما راستش روم نشد به دختر عمه بگم ما هم میایم
یکم برای انجام کارهام هول شدم، چون روزها به سرعت میگذرن و من کلی مطلب دارم که هنوز نخوندم
میدونم کارم درست نیست، اینکه یه لیست دارم از مطالبی که انگار باید حتماً حتماً تموم شن تا قبل زایمان
آگاه بودن خوبه، اما اینکه میبینم کمالگراییم چجوری این مورد رو هم مورد عنایت قرار داده، خیر
دیشب که مطلقا حوصله نوشتن درباره فیلم هایی که دیدم رو نداشتم
اما چند تایی نقد ازشون خوندم
و فهمیدم حوصله ی نظر واقعی نوشتن رو ندارم، چه میدونم شاید از عکس العمل آدم ها و قضاوت شون درباره خودم میترسم
اما خب نظر واقعیم اینه که یه حبه قند ،با اینکه حس و حال قشنگی داشت و حین دیدن اش بهم خوش گذشت، خالی از هر مفهومی بود
صرفا با استفاده ی خیلی خیلی زیاد از بازیگرای مطرح و رنگ و شلوغی های کاذب، تلاش میکرد یه اثر پویا و جذاب باشه
شیطان وجود ندارد هم حقیقتا حوصله ام رو سر برد
و مثل اکثر آثار جدید، سعی داشت با یه سری مثلا تابو شکنی، مخاطب رو جذب کنه
اما بنظر من، چهار تا بوس و بغل، نمیتونه کمبود جذابیت رو رفع کنه
درکل هر دو بیشتر برام تمرین تماشا کردن بودن
اینکه بشینم و یه فیلم رو تموم کنم
ولی کاش چیز بهتری میدیدم