290.برق
هزار سال هم بگذره، هزار بلای دیگه ام سرمون بیارن، من به این قطعی برق عادت نمیکنم
کلا انگار مغزم ایگنورش میکنه
چک میکنم که امروز ۲ بار کی تا کی قطع میشه
اما سر موعدش، در حد دیوونه شدن عصبی میشم
گرمه
به عادی ترین کارهام نمیرسم
روزی دوبار دوش میگیری و فایده ای نداره
جلوی پنکه شارژی کوچولوم، شرشر عرق میریزم
و ذهنم پیش هزار و یک کاریه که مونده انجام بدم
من تو شرایط ایده آل، به سختی کارهای لیستم رو تیک میزنم
چه برسه به اینکه از ساعت خواب تا ساعت های مجاز استفاده از وسایل برقیم، محدود شده
خیلی خوش و خرم میخوام خورش بار بزارم و یادم میاد عه برق قطعه
وسط بشور و بساب، برق میره و دیگه نه جونی برام میمونه، نه انگیزه ای
میم هم که به همین بهانه، همه اش خوابه
گل بگیرن این مدل زندگی رو
فکرش رو که میکنم چطور میشه یه نوزاد رو بزرگ کرد تو این شرایط، مغزم سوت میکشه
و مفید ترین کاری که ازم برمیاد، سرگرم پازل شدنه
عالیه جوان با انگیزه، ادامه بده