همونطور که فکرش رو میکردم، میم امروز قفلی زده رو اینکه خب پاشو خونه رو مرتب و تمیز کن

من هم بعد از ظهر به قهوه متوسل شدم و تونستم با مامان و بابام رفتم بیرون

و از وقتی برگشتم، بشدت خوابم میاد

اما از ترس غرغر های میم، نمیتونم فعلا بخوابم و جدا باید به خونه برسم

یه چیزی که امروز بهش فکر میکردم، اینه که من تو این دوران، برخلاف خیلی ها ویار شدیدی نداشتم

نه از چیزی و کسی بدم اومد

نه هوس آنچنانی کردم

فقط یه مورد هست که هرچی پیش میره،اذیت کن تر هم میشه

خیلی بیشتر از قبل، رو لباس حساسم

کلا آدمی ام که راحتی لباس چه از نظر جنس و چه از نظر سایز، خیلی خیلی برام مهمه

مهم تر از رنگ و خوشگلیش

و الان یه جوری شدم که دو تا تیشرت و دو تا شلوارک رو فقط راحت میدونم و هفته ای شونصد بار این عزیزان شسته میشن

امیدوارم از این بدتر نشه چون توان گشتن و خرید کردن ندارم

و هر لباسی، نفسم رو بند میاره انگار

عجیب نیست؟