بالاخره کار به درگیری فیزیکی هم کشید

چون بلدی با مغز آدما بازی کنی

تحقیر کنی

گفتی همینه که هست

و کاری ازت(از من) برنمیاد

من هم گفتم باید خونه بگیری و اجازه نمیدم اینجا زندگی کنیم

گفتی میتونی،بکن

حال ندارم اوضاع رو تعریف کنم

فقط تنفر دارم نسبت بهت

و نسبت به اینکه واقعاً کاری ازم برنمیاد

وقتی که میگفتم برات بی ارزشم، نگفتی نه

و گفتی خب لابد هستی که میگی

به غذا هام گفتی گه

همه خوبی هام رو منکر شدی

و بهم پوزخند زدی و بی محلم کردی

خیلی خوشحالم بابت رابطه ی قشنگ مون

چون من خاک بر سر حتی برا این بچه احساس مسئولیت دارم

و نمیتونم اونجور که میخوام حتی دعوا کنم

میخوام بیفتم رو دنده لج