297.دنده لج
بالاخره کار به درگیری فیزیکی هم کشید
چون بلدی با مغز آدما بازی کنی
تحقیر کنی
گفتی همینه که هست
و کاری ازت(از من) برنمیاد
من هم گفتم باید خونه بگیری و اجازه نمیدم اینجا زندگی کنیم
گفتی میتونی،بکن
حال ندارم اوضاع رو تعریف کنم
فقط تنفر دارم نسبت بهت
و نسبت به اینکه واقعاً کاری ازم برنمیاد
وقتی که میگفتم برات بی ارزشم، نگفتی نه
و گفتی خب لابد هستی که میگی
به غذا هام گفتی گه
همه خوبی هام رو منکر شدی
و بهم پوزخند زدی و بی محلم کردی
خیلی خوشحالم بابت رابطه ی قشنگ مون
چون من خاک بر سر حتی برا این بچه احساس مسئولیت دارم
و نمیتونم اونجور که میخوام حتی دعوا کنم
میخوام بیفتم رو دنده لج
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴ ساعت 15:32
توسط همان بلابلا
|