واقعاً نمیدونم چند ماه اول بیشتر اذیت شدم سر معده ام، یا این چند وقت اخیر

لامصب امون نمیده

چشم وا میکنم اذیت میکنه تا وقتی که میخوابم

هزار مدل هم سعی کردم به سازش برقصم

حتی جرات ندارم یه آهن و ویتامین د که واجب هست رو بخورم

میم امروز هم از کله سحر مشغول کاره و مدعیه حتی فرصت یه لقمه غذا خوردن نداره

نمیدونم متحول شده یا باز هم گند کارهاش دراومده

چون انقدر اکثر روزها بیخیال کار میشه، که رئیسش صداش درمیاد

فقط از روی پیام هاش میفهمم که حسابی بارداری من رو بهونه میکنه و همه اش میگه دکتر بودیم و درگیر بودیم و ...

باز هم تو دو لیست نوشتم بلکه کمتر حس نامفید بودن داشته باشم

بعد از رسیدگی به خونه و خودم، میخوام برم خونه مادربزرگه

و بند بند وجودم میخواد از زیرش دربره

هر شب به امید اینکه فردا سرحال تر میشم، میخوابم

هر روز زهرمار تر بیدار میشم

نمیدونم کی تموم میشه

مطلقا حوصله ی هیچی رو ندارم، حتی صحبت کردن با اطرافیان

فقط چون نمیخوام حس بدردنخور بودن درکنار همه ی حس های دیگه، مغزم رو بجوه، الکی یه سری کار میچینم و مشغول میشم

حالم بده و نمیتونم به کسی بگم

یه موردی هم که خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده ، ختنه است

انقدر دیشب ویدیو دیدم که وقتی خواب بودم همه اش خوابش رو میدیدم و وحشتناک بود

باید بگردم و دکتر خوبی پیدا کنم

همین الان برای دردی که طفلکم قراره بکشه، ناراحتم