پادرد لعنتی

از پست های اینجا فهمیدم که از بهمن ۴۰۲ شروع کردم به فهمیدن دردم

از اون موقع یک روز هم بدون درد نبودم

و امروز که یکم دراز کشیدم، کلی گریه کردم

نه میتونم بلند شم، نه خم شم، نه هیچ حرکتی

شونصد تا دکتر برو و آخرش هیچ

میترسم برای زایمانم هم دردسرساز بشه

میم هم خیلی ناراحت میشه و بخاطر همین خیلی بروزش نمیدم

اما گاهی دیگه نمیتونم و میترکم

دیروز رو مشغول خونه بودم و با میم برای مبل پارچه ها رو برش دادیم

شب هم رفتیم خونه مادربزرگ

استثنائا خوش گذشت بهم

و امروز هم مشغول ادامه ی برش پارچه بودیم با میم

مامانم لباس هایی که خاله ام برای جوجه ی قشنگم گرفته بود رو دیشب بهم داد و هزار بار غش کردم و قربون صدقه اش رفتم

باید امروز زنگ بزنم و تشکر کنم بابتش

میون این همه شلوغی، هوا خیلی خیلی خنک شده

و راستش انقدر که مشتاقش بودم، بهم حال نمیده

چون از لباس هام فقط چند تایی رو دوست دارم و باهاش راحتم

که دیگه دارن غیرقابل استفاده میشن

جابجایی خیلی خسته کننده تر و بدتر از چیزیه که فکر میکردم

و نمیدونم کی تموم میشه این تمیز کردن و جمع کردن و مجدد تمیز کردن و چیدن و ...

چند روزیه دلم کیک تولد میخواد، امیدوارم یه تازه ی خوشمزه اش گیرم بیاد امروز