خب، عصر داشتم اجاق گاز رو میسابیدم، ساعت شش و نیم بود

میم گفت بزار یه زنگ بزنم مطمئن شم بابات اینا شب نمیمونن

و بله، نزدیک خونه مون بودن، و ما قرارمون ساعت هفت بود

سریع گاز رو تموم کردم و لباس پوشیدم و اومدن

راه افتادیم به سمت مقصدی که یک ساعت و ده دقیقه طول میکشه

تو ده دقیقه آخر، متوجه شدیم که اصلا به خاله اینا خبر ندادن که میریم

میم گفت پس شام چی

بابام گفت شام چی؟! ما که برا شام نمیریم

تا اونجا چند باری با میم گفتیم که ما فکر کردیم برا شام میریم و ما گرسنه ایم و...

رسیدیم و تا اومدم به خاله بگم برا خودم و میم نیمرو درست میکنم، مامان میگفت نه بخدااااا هیچچچی نمیخوریم

خاله هم بهم گفت عزیزم سوپ گرم کنم برات؟

که گفتم نه ممنون سوپ نمیخورم

و دیگه روم نشد قضیه ی نیمرو رو مطرح کنم

انننننقددددرررر حرص خوردم، انقدر با میم گشنگی کشیدیم

تو اوج گرسنگی کیک و میوه هم خوردیم و حالمون بد شد

میم نذاشت تو راه برگشت چیزی بگم

اما واقعا گریه ام گرفت

از کارهای پدر و مادرم

از اینکه انقدر باید آزار ببینم از اطرافیان

و هزار بار خودم رو لعنت کردم

از ماشین که پیاده شدیم و اونها رفتن ، با ماشین خودمون رفتیم رستوران با میم

خدایی کجای دنیا ساعت ۸ میرن شهر دیگه، شام هم نمیخورن

اصلا چطور میشه خودشون انقدر حساس باشن و همه اش این رو تکرار کنن، اما بدون اطلاع برن خونه مردم

میم گفت درس و تجربه شد برامون که اولا با کسی همسفر نشیم، دوما اگر هم شدیم جداگونه آمار بگیریم و منافع خودمون رو در نظر بگیریم

پدر و مادر دوست نداشتنی من، کاش تو این دوران انقدر حرصم ندین

من از میم معذرت خواستم و میم بازهم گفت چرا تو معذرت میخوای؟

و من خوشحال شدم از درکش

خاله ام به مامانم گفت حیف دخترت کار داره، وگرنه نمیذاشتم برگردی شهرتون و نگهت میداشتم

مامان هم گفت من که کاری انجام نمیدم

خاله ام خیلی تعجب کرد و کلی تاکید کرد برو کمکش

و مامانم تو ماشین گفت کاری چیزی نداری بیام کمکت؟

نه مادر من، چه کاری، من که درگیر اساس کشی نیستم، من که کلی وسایل جمع کردن و تمیزکاری ندارم

با پوزخند گفتم نه ممنون

و گفتی بزار اون خونه خالی شه، خودم همه کارها رو انجام میدم

و من هم به همون پوزخند تو تاریکی ام، اکتفا کردم

فردا هم باید به کارهای خونه برسم، هم به دوختن کاور مبل، اون هم خونه ی مادرشوهری که رو چرخ خیاطی اش حساسه

کارهای خونه ام میشه جمع کردن لباس ها، جمع کردن ادکلن و خرت و پرت اتاق، جمع کردن قهوه ساز و شستن ظرف ها و سینک

خسته ترینم و منتظرم میم از پیش دوستاش برگرده که بخوابیم

قفلی جدید میم هم شده سرویس مدرسه

میخواد سرویس بگیره و من همه اش مخالفم

نمیدونم با ماشینی که صندلی بچه توشه، با ساعت خواب خوبی که داره، با وقت شناسی و نظمی که بهش پایبنده، چطور میخواد برا چندرغاز پول که اندازه ی سوخت ماشین هم نیست،چند تا بچه رو هر روز ببره و بیاره...