تنها دلیلی که اومدم بنویسم، اینه که یادم نره این روزها رو

از صبح، تازه الان تونستم یکم دراز بکشم و از خستگی دارم میمیرم

تمام امیدم به حمامه، میخوام برم و حسابی طولش بدم بلکه بشوره ببره یکم از این خستگی و اعصاب خوردی رو

تمام این تابستون خانواده ام گفتن و گفتن که بریم خونه مادربزرگ

قبول کردیم و همه اش گفتن مستاجر تا آخر شهریور قرارداد داره

و امشب بهمون میگن قرارداد رو گم کردیم و نمیدونیم شاید تا دهم مهر قرارداد دارن و ...

میگم خب برید بنگاه، میگن رفتیم، بنگاه هم پیدا نکردیم قرارداد رو

میگم من وسایلم رو جمع کردم و آلاخون بالاخون شدم

قراره پنجم مستأجر بیاد تو خونه ام

و در جواب میگن خب مستاجر بنده خدا مون منتظره خونه اش خالی شه

گیر عجب آدمایی افتادم

همه میگن خب چه اشکالی داره، یه هفته بیاین خونه ما

خب من این همه وسایل رو سر قبرم بزارم؟

کجا ویلون شم با این وضعیتم ؟

پناه میبرم به حموم گرم و خوردن پای سیب...