تمام هال ترکیده چون تمام لباس ها رو ریختم وسط که دسته بندی کنم

و عصر مجبور شدم هول هولی حاضر شم که به دندانپزشکی میم برسیم

بعد از دکتر قدم زنان بسمت قهوه فروشی رفتیم چون دلم موکا میخواست

وسط راه نون قندی داغ و تازه خریدیم

یه سر هم به شهر کتاب زدیم و امان از قیمت ها

برا جوجه یه ماشین کوچولو گرفتیم

خاله هام رو از بیمارستان سوار کردیم و رفتیم بسمت خونه مامان

اونجا کلی حرف زدیم، بیشترش درباره شرایط زندگی من تو این خونه

میم وسطش پیام داد که چیزی نگم

اما خب چرا نگم؟

پدر و مادرم کلی ادعاشون میشد که اگه برین کسی اجازه ی مزاحمت و دخالت نداره

بزار بدونن روزی پنج بار مامان بزرگ به بهانه های مختلف میاد

من مسئول حوصله سر رفتن هاش که نیستم

زندگیم رو دارم ، فضای خصوصیم رو میخوام

تمام این مشکلات مثل روز روشن بودن، دلیل مقاومت من هم همین بود

خب چرا چیزی بروز ندم و تو خودم بریزم؟؟

بهرحال من که تو این خونه موندنی نیستم

ذره ای حس خوب به هیچیش ندارم

و حاضرم دردسر جابجایی رو به جون بخرم

از خراب شدن وسایلم بترسم؟؟ بیشتر از نصف شون به فنا رفت تو همین اسباب کشی

واقعا فقط و فقط آرامش خودم برام اولویته

و نباید اجازه بدم مادربزرگ با رفتار و حرف هاش بهم عذاب وجدان بده و باهام بازی روانی راه بندازه

خوب یا بد، من بشدت روی خصوصی موندن زندگیم حساسم

و این شرایط هر روز داره اذیتم میکنه

دیگه یه سری موارد جانبی مثل احوالات پدربزرگ و وایب بد خونه و احساس عدم تعلق و... بماند

یه چالش دیگه هم که باهاش درگیرم، لباس هام هستن

همونطور که قبلا نوشتم، تو خونه قبلی فرصت نشد لباس های کوچک و قدیمی رو رد کنم

و اینجا هم میم میگه ردشون نکن، بعدا اندازه ات میشن

و من به این شک دارم

علاوه بر این، انگار تا وقتی این همه لباس تو کشو و کمد هام هستن ، نمیتونم خودم رو راضی کنم خرید کنم

نمیدونم چکار کنم واقعا

ار بس که جدیدا جنس لباس ها اشغالن و دو ماه بیشتر، دوام ندارن

احتمالا نگهشون دارم و رد کردنشون رو به تعویق بندازم

با اینکه با تمام وجودم میدونم اشتباهه

آیا امشب میتونم همه اشون رو جابجا کنم یا هی کش میاد این کار سخت؟؟