الان که داشتم آلمانی میخوندم،با وجود اینکه درست جواب میدادم،ولی تمرکز نداشتم

دلیلش هم اختلافاتیه که با میم داریم،و متعاقباً دعوای دیشب مون

حدود یه ماه و نیمه که درگیر امتحاناتش هستیم

من خیلی سعی کردم پارتنر خوبی باشم تو این مدت

وقتی ازم خواست واسه انجام پروژه هایی که به دقیقه نود موکولشون کرده بود،بهش کمک کنم،همون لحظه گفتم چشم و خیلی کمکش کردم

واسه انجام ندادن کارای روزانه خونه که بارها درباره اش صحبت کردیم و مثلا به توافق رسیدیم،بهش گیر ندادم

هرچند که اونم به جای درس خوندن،یا مشغول بازی بود و یا انیمه

منم سعی کردم والد سرزنشگر نباشم و بالغانه رفتار کنم،که خب خدایی خیلی خوب بودم

ولی دیگه دیشب منفجر شدم

چون بعد از مدت ها رفتیم کافه،و اونقدرررر گوشت تلخ و بد عنق بود،که حالم گرفته شد و پشیمون شدم از پیشنهادم

برگشتیم خونه و من باز هم خودم رو کنترل کردم و تو کل راه کافه تا خونه،هردو ساکت بودیم

رسیدیم خونه،و من درباره لپ تاپ ازش سوال پرسیدم،اولش که جواب نداد،بعدم یه جواب سربالا با یه لحن بد

منم رفتم تو هال که درس بخونم(هرچند گه انقدر اعصابم خورد بود،نخوندم)

وقتی رفتم تو اتاق،دیدم خوابیده،و منم دیگه به حد انفجار رسیدم و حسابی خودم رو تخلیه کردم،وای اون بازم خوابید و منم مشغول بلاگفا شدم

امروزم که اومد،محلش نزاشتم و یه کلمه نم حرف نزدم،فعلا هم قصد ندارم حرف بزنم،برام آب و غذا آورد،و الان داره انیمه میبینه،خیلی این بیخیالیش جالبه!

مشکلی که دارم اینه که زورم میاد حالا که امتحاناتش هم تموم شده و دیگه بهونه ای نداره،گوشت تلخه و هیچ کاری هم نمیکنه

یعنی نایلون آشغال رو یه هفته از روش میپره و میره و میاد،ولی نمیذاره دم در

یا کارای خونه،اصلا همکاری نداره،منم زورم میاد همه رو انجام بدم

احتمالا فردا هم مهمون داشته باشم،ولی بازم دلم نمیخواد کارای خونه رو انجام بدم

امیدی به تغییر نیست...