از صبح که بیدار شدم،بیست تا بیسکویت خوردم و تهوع دارم

حالم از خودم،از همه،بهم میخوره

میم دیشب بهم گفت خوشم نیومد فلانی پشت سر شوهرش تو جمع حرف زد،اگه بفهمم یه روزی همچین کاری کردی،...

خیلی ناراحت شدم

عین اون حرفش بود که میگفت تو جمع،مسخره اش میکنم

انگار هیچی حالیم نیست من

اونه که میدونه و باید یادم بده

با گاو که طرف نیستی

اومدم تو هال و خوابم برد

از همه بدم میاد

از بابام

من به مناسبت روز پدر،براش ساعت گرفتم

ولی...

حتی نمیتونم عکس العملش رو توصیف کنم

از خودم بدم میاد که براش کادو خریدم

از مادربزرگم که همیشه سعی داره محبت و توجه بخره

از اینکه عذاب وجدان لعنتی ولم نمیکنه

حس گناه بابت رفتارم باهاش

از میم بیشتر از همه بدم میاد

از لینکه قراره بیاد خونه و ناراحتیم رو ربط بده به دوران pms

از اینکه سینه هام انقدر درد می‌کنن بدم میاد

از ولعم به شیرینیجات و خوردن تا سر حد تهوع

و همه این ها آگاهانه اس